منم با شوهر و خونوادش بحثم شده بود
البته خونواده شوهر من عتیقه ان اونایی ک تاپیکامو خونده بودن میدونن میگفتن اختیارت دس ما باشه مث عروس های دیگمون اونا باز خونشون جدا بود منو مادر شوهر حتی خورد و خوراکمون باهم بود طبقه پایین ما بود واقعا برا من خیلی سخت بود شوهرمم میگف شرایط همینه
همه اینجا گفتن طلاق
واقعا هم بهترین راه بود چون زندگیم خیلی سخت بود خونه بابام رفتم فک کردن برمیگردم از طلاق میترسم دیدن خیلی جدی ام
ی هفته بود خونه بابام بودم بی بی چک زدم مثبت شد میخواسم سقط کنم ترسیدن اونا
اینجا بازم خیلیا بودن گفتن صبر کن واقعا منو خواهرانه راهنمایی کردن شاید خوش شانس بودم !
با حرفای ک نی نی سایتیا یادم دادن خونه جدا شد
بچمم موند
الان خونواده شوهر خیلی فرق کردن حتی دوبار اومدن خونمو تمیز کردن گفتن حامله ای!
خواهر شوهرایی ک میومدن خونه ننشون لم میدادن!