اوه شوهرمم منو با سواری فرستاد .اتوبوسو میگفت صبر کن ببین بابا نمیاد ببردت یا خواهرم نمیره باهاش بری...
انقدر منتظر این و اون بودم ک بلیطا تموم شد.
بعدم اصن انگار خودش دلش نبود بریم اه .
اخه هفته بعدشم اون خواهرش شهرستان شله زرد داره .هفته بعدشم عروسی دارن.ترسید مامانش اینا تا یماه نگهم دارن.
اخه شهریورم بیس روزی شهرستان بودم.دیگه نمیخواس تنها بشه منو فدا کرد😭😭😭😭😭