📝
بعد از اینکه جدا شدم فکر کردم خوب الان دلم میخواد چکار کنم؟..
و رفتم سوشی خریدم..
مدتها بود دلم میخواست امتحانش کنم..
بعد سه بار در هفته کله جوش خوردم..
کتاب خوندم..
باخ گوش کردم ..
رقص باله رفتم..
و تیاتر .. تشنه تیاتر بودم..
بعد یادم اومد من هیچ وقت نیمرو دوست نداشتم و تخم مرغ با خرما درست کردم..
یه مدت گیاهخوار شدم و یادم اومد هیچ وقت جوجه کباب غذای مورد علاقه ام نبوده...
چاق شدم.. لاغر شدم.. نصفه شب رفتم قدم زدم..
یک روز هیچ کاری نکردم.. و بعد حالم خوب شد .. جوری که هیج وقت اینقدر خوب نبودم..
چون بعد از سالها خودم را دوست داشتم..
حالا ممکنه تو بگی به خاطر سوشی طلاق گرفتی؟ و من میگم آره .. همه اینها یعنی من ..
یعنی چیزهایی که من را خوشحال میکنند .. وقتی مدام خودت و خواسته هات را حذف میکنی کم کم یادت میره من کی هست ....
یه روز میگی حالا منم موسیقی اون و گوش میدم ..
بعد میگی مهم نیست منم جوجه سفارش میدم ..
و بعد کم کم یک روز دیگه یادت نمیاد کی بودی ..
یادت نمیاد چی دوست داشتی و چی میخواستی ....
دیگه من گم میشه...
و بعد تو غمگین میشی بدون اینکه بدونی چرا..
👤