امروز زنگیدن گفتن سرماخورده رفته بیمارستان فوت کرده( الان نمیدونم علت فوتش
دقیق چیه)
دختره یکبار چغولی خالمو ب شوهرش کرد و خالم و شوعرش باوجود چندتابچه داشت کارشون به جدایی میکشید
بابابزرگم اخیرا فوت شد همین دختر داییم فقط روز خاکسپاری بهشت زهرا اومد،حتاختمم نیومد، بااینکه بابزرگم خیلی ب خودش و خانوادش خدمت کرد و کمک کرد، خیلی.
خلاصه مدتی دخترداییم میرف خونه خالم،خالم چقد زحمت بکشه بپزه بیاره، خالم اونو دوست و محرم خودش میدونست ، امااخرش دخترداییم میره زیرآبشو پیش شوهرش میزنه و باعث شد یه شر بزرگ بیفته .... داستانی شد که نگو
دیگه نفرین بود که خانواده مادرم پشت این دختر میکردن اونروزا، بسکه ضربه بدی خوردن و جواب خوبیاشونو اینجور داد...
تااینکه امروز این خبر رو دادن، بعد اینا اصلا سال تاسال نمیگفتن شماکجایید ، چه میکنید...
حالا مامان من اصلا انگار متوجه نیس اون دختر چیکارا کرد!! مامانبزرگم گفت ببرن همون شهرستان خاک کنن، مامانم کلید خونه مادرشوهرشو که فوت شدن و تو همون شهرستانه برداشته ببره ، که بره اونجا و بقیه هوارشن سرش و کلی زحمت بکشه...
هرقدرم من میگم مامان نکن، اونا اینجور بودن،اگه مامیمردیم براشون مهم نبود و نمیامدن حتا بجز داییم... گوش نمیده و فقط قاطی میکنه برام