وقتی عقد بودیم به اصرار شوهرم مامانمو وادار کردم برامون یه وام ده ملیونی گرفت که با سودش میشد۱۳ملیون باید پرداخت میشد به بانک انصار ۹سال پیش تو شهرمون با این پول میشد بهترین زمین خرید
بعد شوهرم داد یه پراید که مسافر کشی کنه و قسطشو بده یه چن تا قسطشو با بدبختی داد بعدش دیگه افتاد دنبال دختر بازی و عشق و حال خودش و قسط وام رو نداد.خونوادمم همش دختربازیاشو اینا رو جلو من رو میکردن واسه همین شوهرم باهاشون دشمن شد و گفت باید عروسی کنیم بریم سرخونه زندگی خودمون.بعد خانوادمم دیدن اینجوریه نمیخواستن من زنش بشم گفتن ما نه جهیزیه میدیم نه چیزی خودمون رفتیم قسطی ۳ملیون دادیم جهیزیه خریدیم رفتیم ماه عسل رفتیم سرخونه زندگیمون بماند که ۳ماه نذاشت خانوادمو ببینم.خلاصه دیگه وامه رو همشو مامانم پرداخت کرد چون هم بنام خودش بود هم ضامناش اشناهای مامانم بودن مجبور شد بخاطر اعتبارش وام رو پرداخت کرد بعدم تو یه کار با داییم شریک شدیم ضرر کردیم بعد گفت اون وامه که مامانت پرداخت کرده جای جهیزیه باشع و جای پولی که داییت سرم کلاه گذاشته در صورتی که دایی من سرشو کلاه نذاشته بود فقط یهونه اش بود که وام رو که نمرداخته توجیح کنه
حالا دوباره بعد ۹سال گیر داده که مامانت بره۲۰ملیون وام برام بگیره.مامانمم گفت نمیتونم که یعنی میدونم اگ بتونه هم دیگه توبه کرده چنین کاری بکنه حالا هر ساعت شوهرم دعوا راه میندازه که خانواده ای گه بدردم نخوره نمیخوام و این حرفا تو نمیخوای مامانت برامون وام بگیره منم میگم نمیتونه میگه میتونه و نمیخواد.انروز ظهر بهش گفتم میخوام بیمه تامین اجتماعیمونو حتی اگ از خوراک خونه کم کنم پرداخت کنم دعوا راه انداخت که نمیخوام بیمه وامی که بهش میگم نمیگیره بعد میگه میخوام بیمه بپردازم.میگه خوبه مثه پدرزنای مردم نخواستم بهم زمین و خونه بده گفتم بیا بریم محضر برات امضا میکنم برو یه زن بگیر که پدر زنت بهت زمین و خونه بده بحثمون شد بهم گفت من نباید اصلا با شما وصلت میکردم و این حرفا.همش از بقیه توقع داره بهش کمک کنن هم از پدر خودش هم خانواده من درصورتی که خانواده من اونموقع کمک بزرگی بهش کردن و قدر ندونست.اصلا به این فک نمیکنه خودش زندگیشو بسازه
الانم حالم خیلی بده ۹ساله باهاش ازدواج کردم سختی که نکشیدم نیست.هروقت میخوام یکم ارامش داشته باشم یچیزی پیش میاد.