2410
2553

سلام دوستان

مادرشوهر من همش از قدیما تو گوش شوهرم خونده که "خوش به حال زن داییم (ینی زن دایی مادرشوهرم) با اینکه بچههاش ازدواج کردن اما بعد ازدواج هم همش بهش زنگ میزنن و اینا"

حالا من زن دایی مادرشوهرمو میشناسم، فوق العاده زن مهربون و خوش قلبیه، منو اولین بار که تو بله برون دید، انقدر محبت کرد که نگو، منو مامانم کلی ازش خوشمون اومده بود، دخترش و عروساشم فوق العاده خانمای محترمی هستن. بعد ازون طرف شوهر منم پیش خودش گفته حالا که مامان من هی میگه خوش به حال فلانی، بدار منم که ازدواج کردم حتما هرروز به مامانم صبح ها زنگ بزنم، شبها که میرسم خونه زنگ بزنم اطلاع بدم ک رسیدم خونه و .... حتی هر هفته باید حتما یک وعده غذایی رو بره خونه مادرش، جوری که منو تنها میذاره، میره اونجا

حالا الان ممکنه شما بگین چرا تو نمیری، اینم ی داستان دیگه داره، ما عید رفتیم خونه مادربزرگ شوهرم، برای من بار سومی بود که میرفتم شهرشون، (بعد از 2سالی که ازدواج کردیم) وقتی رسیدیم خواهرشوهرم که مثل همیشه طلبکار بود، مادرشوهرمم گفت وااای، چقدر دیررسیدین، براتون هیچی نمایرم بخورید، چون الان شام حاضر میشه، منم خیلی بهم برخورد، واقعا من اونجا مهمون بودم و این طرز برخورد با مهمون نیست. بعدشم که هرروزی که پامیشدیم من صبحانه حاضر میکردم، مادرشوهرم و مادرش که بیدارن، تو رخت خواب، درو دیوارو نگاه میکنن(حالا ممکنه شما باورتون نشه)، خواهرشوهرمم چون تا 3 یا 4 صیح داشته با دوستاش تو این کانالا چت میکرده بیدار بوده، صبح ها تا 12 ظهر میخوابید

منم کلا آدم سحرخیزیم، 7ونیم بیدارم هرروز

خلاصه اینا گذشت، ما از 9 عید اونجا بووودییییم، تا 14ام،

12بود که من ب شوهرم گفتم بیا به مامانت بگو که فردا برگردیم، چون فرداهم بارونیه، نمیشه جایی رفت سیزده بهدر، شئهرم خشم غره رفت و گفت نه و اینا، منم گفتم خب برم با مادرشوهرم حرف بزنم، بهش گفتم میشه جای 14ام، 13ام برگردیم، تا حرف از دهنم نیومده بود بیرون، شوهرم گفت نهههه، واسه چی، همون 14ام

منم خیلی ناراحت شدم واقعا، تو جمع اینجوری برخورد کرد، به مادرشوهرم گفتم شما از 20 اسفند اینجا هستین، اگر میخواستین مادرتون تنها نباشن، دیگه بودین پیششون، حالا یک روز برای شما فرقی نداره، اما من یک روز هم یک روزه برام، برمیگردم کارامو جلو میندازم و اینا (آخه اون خونه داره، من هم دانشجوام هم سرکار میرم، ازین نظر بهش گفتم) خلاصه اون موقع هیچی نگفت، اما همون 14ام که تو ماشین داشتیم برمیگشتیم هر چی از دهنش درومد به من گفت جلوی شوهرم، شوهرمم همش میگفت باشه مامان ول کن و اینا، ینی برخوردش درین حد بود، یهو خواهرشوهرمم جیغ و گریه راه انداخت که شوهرم نکه داره این پیاده شه که مادرشوهرم گفت خفه شو( به دخترش گفت) بشین سرجات، ماشین داداشته، حق نداری تکون بخوری

وقتی هم رسیدیم شهرمون، جلوی در خونشون تو کوچه یهو شروع کرد با من دعوا کردن و هرچی از دهنش درومد گفت

حتی گفت تو ح*رو*م*زا*ده*ای، تو فلانی، تو بهمانی، ( البته قبلا ها هم 1000 بار گفته کاش پام میشکست نمیومدم خونتون و این حرفا 

اینم بگن که ما کاملا سنتی ازدواج کردیم، یکی از همکارای مامانم با این خانواده آشنا بودن و معرفی شدیم به هم

حالا اینا رو که بگذریم، الان شوهر من از همون موقع انگار نه انگار که مامانش این چیزا رو به من گفته، مثل روال قبل، هفته ای یکبار میره شام یا نهار، به خاطر اون دعوا هم من دیگه نمیرم خونشون، قبل اون دعوا با شوهرم میرفتیم، الان اون تنهایی میره، حتی میشه که منو تنها میذاره خونه، خودش میره

منم تنها هفته ای 1بار فرصت میکنم برم خونه مامانم اینا، که اگر اونا کاری داشته باشن و نباشن، من میمونم خونه و شوهرم میره خونه مامانش اینا

پری شب شوهرم گفت چون این هفته مامانت اینا نیستن، و تو جایی نمیری، منم ظهر جمعه میرم خونه مامانم اینا که تو شب تنها نمونی، بعدش میام عصری میریم سینما

منم خیلی ناراحت شدم، اما چی بگم خب، انگار داره بچه گول میزنه، من واقعا توقع ندارم که اصلاا نره خانوادشو ببینه که، انتظار دارم این موقع هایی که من خونم، لااقل بره فقط سربزنه و بیاد، چند ساعت بره و برگرده، نه اینکه منو وعده ی ناهار تنها بذاره، ( آخه ما در کل هفته بیرونیم، شبا ساعت 7 من میرسم خونه، ایشون هم همون موقع ها، یکم دیرتر یا زودتر میاد،یه اخر هفته باهمیم)

حالا واقعا نمیدونم چیکار کنم

شماها نظرتون رو بگید و راهنماییم کنید

میدونید، ایشون میتونه بهتر مدیریت کنه این موارد رو اما نمیخواد، من حتی بهش گفتم در طول هفته برو خونشون، اینجوری یکبار هم نمیری، چند شب میری

اما آخر هفته ها نرو، بعد به من گفت تو هم مث من در طول هفته میری به مامانت اینا سربزنی که نخوای آخر هفته بری؟؟؟

آخه یکی نیست بگه مگه مادر دختر و پسر یکی هستن؟ اصلا ما نیازمون به مادرامون شباهت داره که شما اینا رو یکی میکنی؟

نمیدونم والا، ولی خیلی بی انصافی میکنه به نظرم

البته من با اینکه تک فرزندم و کلی امکانات داشتم، اما موقع ازد.اج با ایشون واقعا چشم روی همه ی بی پولی ها و قرضهاش بستم، چون دیدم کسیه که میشه باهاش زندگی ساخت

اما این رفتاراش واقعا ناراحت کنندست

ببخشید طولانی شد

چه طولانی بود

راسش حق باتو هس

حس میکنم شوهرت دلش توجه و محبت میخواد نمیدونم شاید اگه محبتت رو بیشتر کنی اونم خواستت رو قبول کنه

واسه حل گره های زندگیم یه صلوات میفرستین .اللهم صل علی محمد وآل محمد وقتی تو امضاتون میزنین صلوات من میفرستم براتون فقط حال ندارم اعلام کنم😄❤ من مطمئنم خونه ام سه تا اتاق داره با یه حیاط که توش حوض داره  تابستونا میخوابیم داخلش😍و یه آشپزخونه ی بزرگ و خوشگل من تو اون خونه نفس میکشم وخوشحالم و دختر و پسرم سالم وسلامت بزرگ میشمن مطمئنم خدایا کمکم کن 😍یا نُورُ یا بُرْهانُ، یا مُبینُ یا مُنیرُ، یا رَبِّ اکْفِنی الشُّرُورَ وَ آفَاتِ الدُّهُورِ وَ أَسأَلُکَ النَّجَاهَ یَوْمَ یُنْفَخُ فِی الصُّورِ❤️بسم الله الرحمن الرحیم اَلحَمدُللهِ الّذی عَرَّفَنی نَفسَهُ وَ لَم یَترُکنی عُمیانَ القَلب اَلحَمدُلله الّذی جَعَلَنی مِن اُمَّهِ محمد صَلی الله عَلَیه وَ آله اَلحَمدلله ِ الّذی جعلً رِزقی فی یَدِه وَ لَم یَجعَلهُ فی اَیدی النّاس اَلحَمدللهِ الّذی سَتَرَ عُیوبی وَ عَورَتی وَ لَم یَفضَحنی بَینَ النّاسِ.❤️  ماشاالله ولا حول و لا قوه الا بالله❤️

چه حرف مسخره ای مادر دختر وپسر فرق داره

مادر شما خونش رنگیه!😐مادرپسر خون نداره🙄

این را توی کله ات فرو کنکه زن ها با مردی که دوستش دارند ازدواج نمی کنند!زن وقتی دید کارد به استخوان رسیده و لازم است برای آینده اش یکی را انتخاب بکند، آن وقت می گردد و مردی را پیدا می کند که حدس می زند پدر خوب و شوهر خوبی از آب در می آید و می شود بهش تکیه کرد.فهمیدی؟وگرنه عشق حس خوشایندی است که امروز هست و فردا نیست


بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.

اول از بی سیاستیت بگم‌ ک پا میشدی صبونه حاضر میکردی یا وقتی شوهرت میگ‌ ۱۴ میریم خودت با مادرشوهرت میری حرف میزنی 

دوم اینکه مشکلتو بشین از پایه حل کن ی عمر زندگیه نمیشه ک‌همیشه شوهرت در هفته چندروزشو بزاره و تو رو بره 

ی روز در هفتش طبیعیه .فعلا بچه نیار 


ببینمت تو رو 🥴                                                         دیدمت برو 😒
2456

عزیزم شما حق داری ناراحت باشی من خودم دوس دارم جمعه ها با همسرم باشم چون طول هفته سر کار میریم کمتر همدیگر رو میبینیم.

ولی خب زندگی مشترکه اونم حق داره خانوادشو ببینه به نظر من با زبون خوش یه وقتی که حال هر دوتون خوبه با دلیل و منطق حرفاتو بهش بزن اصلا هم اون موقع عصبانی نشو.ان شاالله که مشکلت حل بشه

و بالاخره در ۱۱ آبان ۱۴۰۰ من مادر شدم.بعد از ۱۳ سال انتظار...دختر زیبای من از قلبم متولد شد ...خدایا شکرت
2714
مادر پسر خار داره 😂 ولی از یجهت  راست میگه رابطه دخترا با مادرشون فرق داره

اتفاقا کاملا برعکس پسرا مامانی ترن!

دخترا بابایی ان

پسرا همه حرفاشونو به مادرشون میزنن 

دخترا به باباشون

این را توی کله ات فرو کنکه زن ها با مردی که دوستش دارند ازدواج نمی کنند!زن وقتی دید کارد به استخوان رسیده و لازم است برای آینده اش یکی را انتخاب بکند، آن وقت می گردد و مردی را پیدا می کند که حدس می زند پدر خوب و شوهر خوبی از آب در می آید و می شود بهش تکیه کرد.فهمیدی؟وگرنه عشق حس خوشایندی است که امروز هست و فردا نیست

به نظر من اول بی مدیریتی شما کردی وقتی به شوهرت گفتی 13 بریم اون گفته نه رفتی پیش مادر شوهرت که چی اول تو شوهرت تو جمع خراب کردی اونم تورو خراب کرده بعدم وقتی اونا خوابیدن تو چرا پاشدی توو هم می خوابیدی حالا که اینا گذشته یه مدت به شوهرت محبت بیش از قبل کن تا کمتر بره اونجا

2706
ارسال نظر شما
این تاپیک قفل شده است و ثبت پست جدید در آن امکان پذیر نیست

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2712
2687