2410
2553

ببین برای منم همین پیش اومده بود دقیقا!!!😥

من از یکی از پزشکای دکترساینا ویزیت انلاین گرفتم از خونه و خیلییییی خوب بود. بیا اینم لینکش

ایشالا مشکلت حل میشه 💕🌷

2456

بچم هنوز به دنیا نیومده

فعلا که شوهرمو بیشتر دوست دارم

عزیزای دلم لطف میکنین برای سلامتی گل پسرم یه صلوات بفرستین؟اگه فرستادین بگین منم برای حاجت شما صلوات بفرستم مهربونا🤩😍😘
2714

دخترمممم😍😍😍😍😍

واسه حل گره های زندگیم یه صلوات میفرستین .اللهم صل علی محمد وآل محمد وقتی تو امضاتون میزنین صلوات من میفرستم براتون فقط حال ندارم اعلام کنم😄❤ من مطمئنم خونه ام سه تا اتاق داره با یه حیاط که توش حوض داره  تابستونا میخوابیم داخلش😍و یه آشپزخونه ی بزرگ و خوشگل من تو اون خونه نفس میکشم وخوشحالم و دختر و پسرم سالم وسلامت بزرگ میشمن مطمئنم خدایا کمکم کن 😍یا نُورُ یا بُرْهانُ، یا مُبینُ یا مُنیرُ، یا رَبِّ اکْفِنی الشُّرُورَ وَ آفَاتِ الدُّهُورِ وَ أَسأَلُکَ النَّجَاهَ یَوْمَ یُنْفَخُ فِی الصُّورِ❤️بسم الله الرحمن الرحیم اَلحَمدُللهِ الّذی عَرَّفَنی نَفسَهُ وَ لَم یَترُکنی عُمیانَ القَلب اَلحَمدُلله الّذی جَعَلَنی مِن اُمَّهِ محمد صَلی الله عَلَیه وَ آله اَلحَمدلله ِ الّذی جعلً رِزقی فی یَدِه وَ لَم یَجعَلهُ فی اَیدی النّاس اَلحَمدللهِ الّذی سَتَرَ عُیوبی وَ عَورَتی وَ لَم یَفضَحنی بَینَ النّاسِ.❤️  ماشاالله ولا حول و لا قوه الا بالله❤️

هیچ کسیوبه اندازه پسرم دوست ندارم،ولی دوست داشتن همسرم وپسرم جنساش باهم فرق میکنه،

،نازنین پسرمامان؛😍😍😍😍🤱بابایی آرزوداشت دخترداشته باشیم،روزیکه اومدی توشکم مامان بابایی بازفکرمیکرددختری،اماته دلم میدونستم پسری،روزیکه جنسیتتوفهمیدم گریه کردم،چون منم عاشق دختربودم،امااشکم اشک شوق بود،چون انگارته دلم ارزوم بود۱کپی کوچولوازبابات داشته باشم،بابایی الان باتموم وجودش عاشقته ومیگه فکرنمیکنم اگه دختربودانقدعاشقش میشدم،نفس مامان تاقبل ازتوما فقط نفس میکشیدیم،ارشای عزیزم عزیزترینی،هیچ کس به اندازه توبرام عزیزنیست،باتمام وجودم میپرستمت وروزی هزاربارسربه سجده میذارم،الهی خدااین حال قشنگوسهم دل همه خاله هابکنه😍😍😍😍😍مشاورخانواده،اگه کسی مشکلی مسئله ای داره میتونه پیام بده،همین که حال دلتون کمی روبراه بشه برام کافیه😘😘🥰

واقعا نمیتونم بگم کدومو بیشتر دوس دارم آخه دوتا حس متفاوته

ی شب خسته و کلافه از کارای روزمره در حالی ک پسر کوچیکمو گذاشته بودم روی پام و تکونش میدادم ک خوابش ببره پسردوسالم اومد جلوم وایساد گفت مامان دُمّه هامو میبندی؟نگاش کردم اشک تو چشام حلقه زد گفتم آره ک میبندم عمر مامان!با بستن آخرین دکمه، ی قطره اشک از رو گونم سر خورد اومد پایین...وقتی داشتم دکمه هاشو میبستم ب این فکر کردم ک چند سال دیگه پسرم اونقدر بزرگ میشه ک دیگه ب دکمه نمیگه دُمّه و اون روز قطعا خودش دکمه هاشو میبنده همون لحظه دلم واسه لحظه ای ک دکمه هاشو میبستم تنگ شد...
2706
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2712
2687