میخام برم سفر میخاستم برم خرید عروسمون اومد خونمون همینجوری نشست میدونستم میخایم بریم خریر گفتیم خب حالا میره ک دیدیم خیر ب خاهرم بلند گفتم خب فردا پس فردا ک نمیشه بریم خرید پس خریدامونو چیکار کنیم خاهرمم گفت ولش کن نمیریم گفتم عه مگه میشه لازم داریم خب بعد حس کردم یکم عصبی شد زد تو گوش بچش گفت خب دیگه منم برم گفتم بخدا اگه لازم نداشتیم نمیرفیتم گفت ن برین بعدشم رفت بیرون