2737
2734
عنوان

خاطرات زایمان های طبیعی من 😁😁

| مشاهده متن کامل بحث + 38357 بازدید | 442 پست

ببین منم به همین مشکل خورده بودم.😢خانمای اینجا بهم دکترساینا رو معرفی کردن و منم از یکی از دکتراش ویزیت آنلاین گرفتم از خونه. و خیلی راضی بودم و مسالمم حل شد😍 بیا اینم لینکش ایشالا که مشکل توهم حل بشه😘

آخرین پست زایمان اول :

خلاااااصه ساعت 7 عصر نشده بود هنوز و حدود دوساعت از زایمان من می‌گذشت که دیدم همسر با حال زاار و رنگ پریده اومد تو اتاق.... 

همسر من علیرغم اینکه بسیار مهربونه و دوستم داره اما تو جمع خیلی خجالتی و تو تموم دوران نامزدی و عقد مون که سه سال طول کشید و اون سه سالی که ازدواج کرده بودیم یعنی شش سال با هم بودنمون اصلا توی جمع نه بوسم کرده بود نه ب۴ل و نه حتی میچسبد بهم 😜و همیشه فاصله رو رعایت می‌کرد که مرزهای اسلام و مسلمین به خطر نیفته 😝😝😝حتی چندباری اون اوایل سر اینکه تو خیابون دست منو نمی‌گرفت من باهاش قهر کرده بودم و مجبورش میکردم دستام رو بگیره (جوون بودم و تازه نامزد کرده و ذوق داشتم 😍😍) اون بیچاره هم دستام رو می‌گرفت اما من میدیدم چقدر دستاش یخ کرده و حالش بده کم کم با این قضیه هم کنار اومدم و دیگه اصلا ازش توقع نداشتم 

حالا اینا رو گفتم که بگم این موجووود وقتی اومد تو اتاقم جلوی 10 نفر آدم مستقیم اومد بغلم کرد و پیشونیش رو گذاشت رو پیشونیم و همینطور تو این پوزیشن ده دقیقه فقط گفت الهی من بمیرم قربونت برم فدات بشم و.... 😍😍😍😍😍خدا میدونه که چقدر ذوق مرگ شده بودم و تموووووم خستگی ام از جونم دراومد از اون طرف هم دلشتم خفه میشدم اما مگه باند میشد از روم 😜😜😜

خلاصه یه پرستاره شد فرشته نجاتم و دیدم فرشته صورتی پوشم رو آورد تو و بلندگفت واه واه واه چه ننه بابای لوسی بعد به شوهرم گفت مرد گنده پاشو دیگه نوبت دخترت شده بره بغل مامانش 😂😂😂

دیگه اون موقع هوش و حواسم سرجاش بود و دخترم رو بغل کردم و قربون بند بند وجودش رفتم و گذاشتم زیر سینه ام که شیر بخوره اونم چنان مکی میزد که از ننه اش بدار انگار از قحطی در رفته بود 😂 😂 😂 😂 

البته بعدا فیلم رو که دیدم متوجه شدم یه بار هم ساعت 6 آورده بودنش و زیر سینه ام گرفته بودن اما من اصلا متوجه نشده بودم... 

شوهرم هم میگفت وااای چه خوب شد بچه من فکر میکردم تا آخر بچمون اون رنگی میمونه نگو موقع تولد اینقدر کبود شده بود به سیاهی میزد فیلمش هم عست که همسرم همین میبینه بچه رو اولین حرفی که میزنه اینه که چرا اینقدر کبوده😅😅😅

خلاااااصه فرشته اول زندگی ما ساعت 5 عصر روز جمعه دوم اردیبهشت زمینی شد و خوشبختی من و همسر رو تکمیل کرد و اینقدر خانوم و عاقل بود که نذاشت تو دل مامانش حسرت نبودن باباش موقع زایمان بمونه 😍😍😍

اون شب ساعت 10 همسرن نرفت و موند کنارم و تلفنی به محل کارش اطلاع داد خانمم فارغ شده من دو روز مرخصی میخوام.... موقع صحبت دیدم رنگ به رنگ شد و عصبی اما پیگیر نشدم که چی شده؟ 

فرداش ساعت 10 صبح مرخص شدیم و اومدیم خونه و حالم اینقدر خوب بود که اصلا انگار نه انگار من دیروز عصر تا پای مرگ رفتم و برگشتم 

روز یکشنبه هم فیلم هندی داشتیم و بابایی هی از صبح اشک تو چشماش جمع میشد که چه جوری شماها و بذارم و برم منم تازه هورمون هام یادش افتاده بود حساس بشن گریه میکردم که نرووووو اون بیچاره هم چاره ای نداشت و باید میرفت 

وقتی رفت طبق معمول هر شب ساعت 11 منتظر تلفنش بودم چون تو تموم اون مدت ساعت 11 تا 11و نیم شب در حد چند دقیقه یواشکی میرفت تو ماشینش به بهانه استارت زدن که باتری ماشین نخوابه با من تلفنی حرف می‌زد (بردن تلفن همراه به محل کارش ممنوع بود و منم تلفنی از محل کارش نداشتم  ) اما اون شب و 4 شب بعدش هیچ تلفنی نزد و منم این ور داشتم پرپر میزدم و یه چشمم اشک بود و یه چشمم خون 

دیگه پدرشوهرم و برادرشوهرم دلشتم حاضر میشدن که برن محل ماموریت همسرم دیدم یه آقایی زنگ زد به گوشیم که خانم جان من از طرف همسرتون زنگ میزنم و حالشون خوبه خوبه و فردا صبح با شما تماس میگیرن هرچی گفتم شما کی هستی و چرا دیر خبر دادی و.. جواب نداد و گفت من برام مسئولیت داره و الانم هم فقط دلم برای شوهرت سوخت قبول کردم زنگ بزنم چون دیدم چه طور 5 روزه داره زجر میکشه و قطع کرد 😢😢😢


حالا مگه صبح میشد؟؟؟ ساعت 7 و نیم 8 صبح بود که گوشیم زنگ زدم خورد و عین پلنگ پریدم جواب دادم و تا صدای همسرم رو شنیدم فقط جیغ زدم و گریه کردم و گفتم خیلی بدی خیلی بدی 😡 😡 😡 اون بیچاره هم فقط گوش می‌کرد و گفت تا سه چهار ساعت دیگه خونه ام میام توضیح میدم 

وقتی رسید دخترم به خاطر بیتابی های من خیلی جنس بود و هی گریه میکرد اما به محض اینکه رفت تو بغل باباش چنان آرامشی گرفت و خوابید فیلمش رو دارم هنوز سه ساعت تموم رو سینه همسر در حالیکه رو مبل لم داده بود گردنش رو فرو کرده بود تو گردن باباش خوابیده بود بدون اینکه بیدار بشه و نق بزنه 😍😍

خلاااااصه از زیر زبون همسر کشیدم که فرمانده بیشعورش همون روز جمعه بهش گفته بود با نرهصیات موافقت نمیکنم باید بیایی همین امشب اما همسر من توجهی نکرده بود و بعد دو روز که رفته بود اون نکبت از خدا بی‌خبر 5 روز بازداشتش کرده بود تو انفرادی.... 

آخرش هم یکی دیگه از فرمانده های  که از استادهای همسرم هم بود و خیلی همسرم رو دوست داشت و مافوق اون یکی فرمانده بدجتسه بود پیگیر شده بود که چرا فلانی پیداش نیست بهش گفته بودن چون تمرد کرده بدون مرخصی دو روز نیومده بازداشته اونم گفته بعیده این بنده خدا یک ساله داره میاد یک ساعت هم غیبت نداشته مگه چیشده گفتن خانمش فارغ شده بود نیومد که بلافاصله حکم آزادی شوهرم رو با 5 روز مرخصی تشویقی میده و با اون فرمانده بدجتسه هم برخورد میکنه 😁😁😁

و اینجوری میشه که همسر تو اون روزهای حساس که باید قرنطینه میبودن 5 روز میاد کنار من و بعدش میره و کلا دو هفته از اون یک ماه رو تو دوران قرنطینه به سر میبره 😁😁😁😁

تا آخر عمرم دعاگوی اون مهربون هستم و از اون بدجنسه بابت اون 5 روز اشکهایی که ریختم تا آخر عمرم نمیگذرم 


2731
ونوس جون توهم جیش داشتی بی خواب شدی داری میخونی؟؟؟ 😂😂😂


کاش فقط جیش بود😐😐😐

پسرم بیداره هنوز😫😫😫

عصر خوابید ، منم از دکتر رسیده بودم مثل جنازه ها افتادم خوابم برد! اینم ۳ ساعت خوابید و ۸و نیم بیدار شد😖😖😖


همینجوری کم بخوابه ، خوابش ۳ شب هست

حالا که خوابیده حدود ۵ تا ۶ صبح میخوابه😡😡😡

من باید قوی باشم ، مثل پرنده ای که باید پرواز کند ، مثل بارانی که باید ببارد ، مثل خورشیدی که باید بتابد ، مثل چشمه ای که باید بجوشد ، من باید قوی باشم و این باید یعنی انتخاب دیگری به جز قوی بودن و ادامه دادن ندارم🥺🥺🥺 امضای قبلی رو حیفم اومد پاک کنم🤭🤭👈👈👈صبور باش ... هم حکمت را میفهمی...هم قسمت را میچشی... هم معجره را میبینی....😊خاطره زایمان من😊

خیلی قشنگ بود خاطره ت❤😍

منتظر دوتا خاطره بعدی هم هستم😀😀😀


اون قسمت که از زایمان مامانت گفتی خیلی دلم سوخت براشون بدون همسر😔😔😔

خدا پدرت رو رحمت کنه

شهدا جاشون بهشته



من باید قوی باشم ، مثل پرنده ای که باید پرواز کند ، مثل بارانی که باید ببارد ، مثل خورشیدی که باید بتابد ، مثل چشمه ای که باید بجوشد ، من باید قوی باشم و این باید یعنی انتخاب دیگری به جز قوی بودن و ادامه دادن ندارم🥺🥺🥺 امضای قبلی رو حیفم اومد پاک کنم🤭🤭👈👈👈صبور باش ... هم حکمت را میفهمی...هم قسمت را میچشی... هم معجره را میبینی....😊خاطره زایمان من😊
2738

منتظرم از لاغریت هم بگی 

میخوام کم کنم زیاد😫😫😫

من باید قوی باشم ، مثل پرنده ای که باید پرواز کند ، مثل بارانی که باید ببارد ، مثل خورشیدی که باید بتابد ، مثل چشمه ای که باید بجوشد ، من باید قوی باشم و این باید یعنی انتخاب دیگری به جز قوی بودن و ادامه دادن ندارم🥺🥺🥺 امضای قبلی رو حیفم اومد پاک کنم🤭🤭👈👈👈صبور باش ... هم حکمت را میفهمی...هم قسمت را میچشی... هم معجره را میبینی....😊خاطره زایمان من😊
قربون دل مهربونت  من صبوری رو تو زندگیم از مامانم یاد گرفتم

واقعا بزرگ کردن سه بچه سخته 

چه برسه بدون همسر

من باید قوی باشم ، مثل پرنده ای که باید پرواز کند ، مثل بارانی که باید ببارد ، مثل خورشیدی که باید بتابد ، مثل چشمه ای که باید بجوشد ، من باید قوی باشم و این باید یعنی انتخاب دیگری به جز قوی بودن و ادامه دادن ندارم🥺🥺🥺 امضای قبلی رو حیفم اومد پاک کنم🤭🤭👈👈👈صبور باش ... هم حکمت را میفهمی...هم قسمت را میچشی... هم معجره را میبینی....😊خاطره زایمان من😊
کاش فقط جیش بود😐😐😐 پسرم بیداره هنوز😫😫😫 عصر خوابید ، منم از دکتر رسیده بودم مثل جنازه ها افتا ...

یا خداااااا

خیلی سخته بچه شب بی‌خواب باشه 

خدا کمک ات کنه 

خداروشکر دخترهای من ساعت 8ونیم نه میخوابن 

خیلی کم یاد دارم بیست و سی رو با بیداری بچه ها دیده باشم 

البته اینم بگم صبح ساعت 7 بیدارن 

تعطیل و غیرتعطیل هم ندارن عصرها هم نمی‌خوابن

یا خداااااا خیلی سخته بچه شب بی‌خواب باشه  خدا کمک ات کنه  خداروشکر دخترهای من ساعت 8ون ...

من ۷ صبح هم حدود دوماه بیدارش کردم!

ولی درست نشد خوابش😶😐



من باید قوی باشم ، مثل پرنده ای که باید پرواز کند ، مثل بارانی که باید ببارد ، مثل خورشیدی که باید بتابد ، مثل چشمه ای که باید بجوشد ، من باید قوی باشم و این باید یعنی انتخاب دیگری به جز قوی بودن و ادامه دادن ندارم🥺🥺🥺 امضای قبلی رو حیفم اومد پاک کنم🤭🤭👈👈👈صبور باش ... هم حکمت را میفهمی...هم قسمت را میچشی... هم معجره را میبینی....😊خاطره زایمان من😊
عیب نداره ایشالله این فندق بیاد دوتایی باهم خوابشون تنظیم بشه

میترسم خوابشون برعکس هم باشه🤣🤣🤣

دومی سر شب بخوابه تا ۵ صبح

این پسرم ۵ بخوابه تا ۱۰ صبح😐😐😐

من باید قوی باشم ، مثل پرنده ای که باید پرواز کند ، مثل بارانی که باید ببارد ، مثل خورشیدی که باید بتابد ، مثل چشمه ای که باید بجوشد ، من باید قوی باشم و این باید یعنی انتخاب دیگری به جز قوی بودن و ادامه دادن ندارم🥺🥺🥺 امضای قبلی رو حیفم اومد پاک کنم🤭🤭👈👈👈صبور باش ... هم حکمت را میفهمی...هم قسمت را میچشی... هم معجره را میبینی....😊خاطره زایمان من😊
2706
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2687
پربازدیدترین تاپیک های امروز