دوستان من زندگی خیلی سختی داشتم از همون بچگی کل زندگیم سختی بود ما خانواده فقیری بودیم از همون بچگی یادمه خواهر بزرگم مریض شد بیماری اعصاب داشت و تو خونه هیچ وقت آرامش نداشتیم وقتی میرفتم بیرون وسایل منو یا خراب میکرد یا مینداخت بیرون و گم و گور میشد همیشه ترس داشتم یادم میاد مدتی قصد خودکشی داشت و شبا رو کیشیک میدادم میرفت بیرون دادو بیداد میکرد و به منو و بقیه فحش میداد تو فامیل آبرو برامون نذاشته بود دادش بزرگم با خانمش مشکل پیدا کرده بود دعواشون تو خونه ما بود کل زندگیم تا زمانی رفتم دانشگاه با ترس و استرس گذشت خواهر بزرگم دکترشو عوص کردیم الان با قرص و اینا بهتر شده الان مدتی خواهر کوچیکم همون رفتارارو پیدا کرده جلو بقیه بهمون فحش میده جالب اینجاست تحصیلاتش بالاسا و بهترین دانشگاه کشور درس خونده باز همون ترسها اومده سراغم میگه حق و حقوقمو بدین وگرنه حیثیت براتون نمیزارم امروز روضه داشتیم پرچم سیاها رو کند تو روضه نمام وجودم می لرزید و بیاد آبرو ریزی کنه خواستگار به درد بخور هم نداشتم که حداقل نجات پیدا کنم مریضی تصادف بابام ازدواجای ناموفق خواهرام اینا بماند
چرا بعضی زندگیها آنقد سخته!!!😣