دیشب ساعت ۱۰ونیم منو پسرم تو هال خوابمون برد یادمه پتو هم کشیدم روش که سرمانخوره تو حدود ساعت ۱۱ با صدای بسته شدن در حیاط از خواب پریدم و دیدم پسرم کنارم نیست . با وحشت تمام عین سکته ایها بلند شدم و دویدم تو کوچه دیدم یکی که از پشت سر عین پسرمه داره اخر کوچه میره .منم دنبالش راه افتادم