رفتم دم پنجره دیدم همسایه ها جمع شدن جلو در خونمون
مرد همسایه بالایی هم بدوووو از پله ها دویید پایین و هی میپرسید کو؟
کجا رفت؟
قلبم داشت از جا کنده میشد،فکر کردم زنشو پرت کرد پایین
که یهو صدای زنش از بالا اومد و داشت تو راهرو با تلفن حرف میزد
به مادرش میگفت تورو خدا زود بیاید اینجا این الان منو میکشه