من از شغلم راضی نبودم. محیط کارم باب میلم نبود
از طرفی هم نمیتونستم انقدر ازش مطمعن باشم که باهاش پا پیش بزارم برای ازدواج
دوست دخترمم کم کم فشارش برای ازدواج داشت رو من زیاد میشد و من استرسم بیشتر میشد و مدام ذهنم مشغول بود و از غولی که به اسم ازدواج واسه جوونا ساختن هراس داشتم چون واقعا هزینه هاش سرسام آور بود و منم آدمی نبودم که از خانوادم کمک بخوام هرچند که وضع مالیمون هم بد نبود خداروشکر و میدونستم که مشکل مسکن نخواهم داشت. ولی از نظر کاری مشکل داشتم و این که یکم هم از لحاظ خانوادگی ما 2تا باهم تفاوت داشتیم و از این تفاوت فرهنگی هم میترسیدم