2726

هعییی خدایا خسته شدم دکتر بهم گفت اصلا اهمیت نده گوش نکن جواب نده ! جواب نمیدم اما تاثیر ک میزاره حالمو خراب میکنه 

گفتم ک با مادرم دعوام شد قبلا تاپیکشو زدم ک دعوامون شد تقصیر من نبود نفرینم کرد و فحشاییی داد ک ی نامادریم ب  دخترش نمیگه 

بعدشم من بهش گفتم برو بیرون نبینمت حالا فرداش با بابام دعوا کرده بود اومد تو اتاق من منت کشی کرد یهنی فقط حرف زد گفت خواهرت کجاست و با بابات دعوا کردم حالش خیلی بد بود منم وقتی شنیدم دعواشون شده سکوت کردم ولی شبش بخاطر مادرم خیلییی گریه کردم و حتی نخابیدم دلم ب حالش سوخت چون بیماره و همه بلاهایی ک سرش میاد تقصیر خودشه حالا امشب رفته بود خونه مادرش منو بابام و خواهرمم رفتیم من با داییم کار داشتم ....


بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.

2728

منو لایک کنین

من مادرم و هر دم دردی ز من زاده می شود.....و این کودک که در جای جای من جان گرفته....و با بطن سرد من خو گرفته...هردم خون مرا می مکد...و استخوان بودن مرا می جود...ودر من زاده می شود....من مادرم و می دانم شکست ضمیر نور چه دردی دارد...و چکیدن میل غزل ار سرانگشتانم چه وزنی دارد...ولی حیف که افتاب مرده است...و اینه چه پوج ز انعکاسی دگر بارور است.....من در عمق پوچ لحظه ها مادرم...زمانی که سکوت از صدای اشک هایم می چکید...و بوسه های پوسیده از لبانم می گریخت...فقط لحظه ها می دانستند که نگاهم ویران خواهد شد...من مادرم و لالایی هایم رفته است...تو بگو چند وقت است مرده ام؟ چند وقت است کودکم در گور خفته است؟

یکی لایکم ‌کنه

هر چه مغرورتر باشیتشنه ترند برای با تو بودنو هرچه دست نیافتنی باشیبیشتر به دنبالت می آیند؛امان از روزی که غروری نداشته باشیو بی ریا به آنها محبت کنیآن وقت تو را هیچ وقت نمی بینند؛سادهـ از کنارت عبور می کنند …

برای مادرت طلب خیر کن گلم . خدا هدایتش کنه . منم از پدرم متنفرم فکر کن چه درد بزرگیه سالهاست دارم با این نفرت زندگی می کنم از برادرمم همینطور چون آدم فروشه و برام بد می خواد حالم ازشون به هم می خوره فکر کن هر روز مجبورم ببینمشون و سالی چند بار فتنه به پا می کنند

با خدا باش و پادشاهی کن

منو بابامو خواهرم از در رفتیم تو یهووو سریع اومد جلومون گف واسه جی اومدین برگردین زوود مادرم مریضه در صورتی ک خونشون مهمون داشتن و روزی حداقل ۵ بار مهمون دارن چون میان پیش مادربزرگم ک مریضه بابامم اهمیت نداد رفت پیش داییم گف ک با ی دکتر صحبت کردم گفته جی براش خوبه چی بده مامانم همششش اخمو بود همه جمع فهمیدن ک ناراحت شده ک ما اومدیم حتی ی لیوان آب واسه بابام نیوردن در صورتی ک از همه پدیرایی کردن خالم میخاست چایی بیارع نذاشت 

بابامم خیلی خوب برخورد کرد و بعد ۲۰ دیقه کار داشت رفت من فک کردن دیکه مامانم باهام اشتی کرده من داشتم با داییم راجب مشاور صحبت میکردم جنددد بار ضایم کرد هیچی نگفتم و همشم اخمووو بود ب حدی ک داییم بهش گفت چته نیم ساعت زل زده بود بهش گفت چته جرا اینجوری بعدش من داشتم با داییم راجب مشاور صحیت میکردم مادرم خیلی توی درسام ب من صدمه میزنه حالا نمیگم چجوری یهو تو جمع گفت این همش اویزوونه این دکتراس و خیلی مزاحمشون میشه ابرومو برده درصورتی ک من اصلا با ۱ مشاورم صحبت نکردم ! منم بهش گفتم تو کارم دخالت نکن خالم شروع کرد فحش دادن ک خیلییی ازش متنفرم منم پاشدن تنهایی اومدم خونمون ! چن بارم گفت پاشو برو بیرون از خونه بابااام ! خیلی حالم بده

عزیزم شاید یچیزی تو گذشته پدر و مادرت هست ک مادرت انقد سرد شد نسبت ب زندگیش و خانوادش

نمیدوووونم‌ نیییست چند بار پرسیدم نیست ای کااااش بابام طلاقش بده واسه همیشه از خودش و خانوادش جدا شم خاهر برادرمم برن با اون مهم نیست بهم بگن بچه طلاق مهم نیس شوهر خوب نکنم مهم نیس مهم اینه بره 

نمیدوووونم‌ نیییست چند بار پرسیدم نیست ای کااااش بابام طلاقش بده واسه همیشه از خودش و خانوادش جدا شم ...

با پدرت ی صحبتی بکن حتما حتما چیزی هست

سر تا ته بعضیاتونو بزنن از اول تا آخر فقط لفظین 😏
با پدرت ی صحبتی بکن حتما حتما چیزی هست

باپدرم صحبت کردم میگه چیزی نیست از همون ازدواجشون مامانم اینجوری بوده 😔😔دلم برای خودمون میسوره ک این ادم جز ادمای مهم زندگیمونه

2706
ارسال نظر شما
2687