بیان داستانموبخونین وخواهرانه کمکم کنین

من21سالمه و دوساله ازدواج کردم بچه هم ندارم درست بعدچن ما ازازدواجمون همسرم سری کاردولتی اسمشو.نوشت ک استخدام شه اخه کارش ازادبودو اونطور ک بایدباشه درامد نداشت اسمش دروامد همه کاراش شدخوشحال بودم توپوست خودم نبودم همه کارام شده بودذکرودعاوشادی .حتی محل خدمتش دراومده بودتااینک...شاگردمغازش ی جنس دزدی ازکسی میگیره و چون مغازه ب نام همسرم بودبردنش بازداشتگا و 3روز اونجابود.حالازیاد واردجریان نمیشم.دیگ نشدک بره سرکار قسمتش نبود.ازون روز ب بد انگار ی اب سرد ریختن روم بدشدم تند شدم بداخلاق شدم.دلم شکست سراشتباهش چون من گفته بودم.اون دوستتونیارش ازش خوشم نمیاددوس ندارم سرکارت باشه.دیگ باهاش بد شدم.سرد بی تفاوت بادوستام بودم شب تاصب.کم کم متوحه ی سری رقتارا شدم دیرمیامدشب تاصب بضی شبانمیامدمتوجه اعتیادش شدم بگو مگو کردم بحث میکردم دعوا قهر بازبعضی وقتا خوب .گریه میکردک سردنشو بدنشو اماسردشدم.تصمیم ب نجاتش گرفتم بردمش کمپ 28روزبود.گفت بیارین منو بیرون منم اوردمش.ک کاش نمیاوردمش ازکمپ بیرون زمان بیشتری اونجابودتااز مخش اون اشغال میرفت کراک مصرف میکرد.اومد خوب بودچن روز .ولی من دلم سرد شد توهمین بین دیگ همون توجه کمی  هم ک داشتم دیگ نداشتمش.غذاحتی براش درست نمیکردم.لاغرشدخودم توعشقو حال بودم بارفیقام یادمه ی بار گف چقددوست دارم خانومم بریم سینماباهم.گفتم اه بدم میادفرداش بادوستام رفتم سلفیامونو دیدتوگوشیم فقط گف خوشحالم ک بهت خوش میگذره.توشادباش بسمه.حرفام تند بود بهش دادمیزدم ازت متنفرم تو ی معتادی کثیفی دزدی.وسایلای خونمم تو اعتیادش گم شد.اینم بگم..دیگ میگفتم احساس حقارت دارم کنارت رابرم متنفرم برو بدرک بمیر.دوسه بار دیدم مصرف میکرد.حمله ور شدم سمتش.محکم چنگ زدم بهش قرمز شد پوستش.😑فقط نگام میکرد.وگریه میکرد.تااینک حکم دادگاهش اومد.برای همون جریان پاسگاش.بایدمیرفت زندان.شب عیدتنهابودم کارم گریه بود و بالاپایین کردن پله های زندانو دادکا.داغون شدم افسرده شدم قلبم ب درد اومد.فقط میخواستم بمیرم تکو تنهابودم توخونه.21برج 12.سال پیش رفت و الان 20روزه ک ازاده وتموم شده.اما سرد سردیم یادم نمیاد کی بهم گفتیم دوست دارم.اون عاشقانه هارفت.منم خنثی اونم خنثی تر دیگ براش مهم نیستم دیگ مریضم دورم نمیچرخه مریض میشدم شب تاصب بالاسرم بودگریه میکرد مهم بودم براش وقتوبی وقت گل میخرید توکاراکمکم میکرد من شلخته بودم اون جم میکرد وسایلامو باعشق باعلاقه احترام میذاش بهم .توپام میخ بزرگی رفت یادمه شب دیدم بالاسرمه داره چربش میکنه پاموبوس کرد😕.توبغلش گرف.امامن مغرورتر شدم.بدشدم.حالااون حسارفته منم مطمئنم دوباره شرو کرده ب مواد دروغ میگه پنهون کاری میکنه دیر میاددوباره شرو کرده اما من دیگ کم اوردم توروخدا کمکم کنین میدونم مقصرم امااونم مقصره اینم بگم بعدکمپ شرو کرد دوباره قطو وصل داشت دیگ اخراش ب حدی جنون گرف میزد بهم موهامو میکشید ک همه موهام ریخته از سرم اینجوریه ک منم بد شدم وگرنه من اینجوری نبودم بخدا شاد بودم عالی بودم بهترین بودم الان شدم مث ی پیرزن 70ساله بااینک 21 سالمه ها.توروخدا کمکم کنین چیکاکنم پول مشاور ندارم پول رارفتن بخام جا بجاشم ندارم کمکم کنین امیدم شمایسن بعضی وقتا میگم اصلاخدانیست اگ هست چرا زجرامو نمیبینه چرا نمیشنوه حتی اعتقاد دیگ ندارم ب بودنش وگرنه چرا کمکم نمیکنه چرا میبینه و هیچ کاری نمیکنه چقد صبر کنم دوسال کمه؟

ببخشید زیاده نمیخواستم معطلتون کنم هدفمم پربازدیدی نیست هدفم کمکه 😔

نوشتم عزیزم 

وجدانمک ک میگه منم مقصرم جیکاکنم؟

دیدم معتاده بیکاره خودمو کشیدم کنارک بدشد گفتم شایدخوب شه

هی خدا.😞