من هفته پیش رفتم سونو و صدای قلب بچه رو شنیدم
بچه ی ما توی دوتا خانواده نوه ی اوله و طبیعتا باید خیلی عزیز باشه
دوشب پیش ما رفتیم خونه مادر همسرم بعد من با ذوق به پدر شوهرم و مادر شوهرم گفتم وااای یادمون رفت عکس سونو رو بیاریم شما ببینین اینقدر بچمون کوچولووبود
یهو پدر شوهرم وسط حرف من پرید گفت اههههه ولمون کن دست از سرمون بردار حالمونو بهم زدی اینقدر بچه بچه کردی
اون که هنوز بچه نیست هیچییی نیست بدنیا هم بیاد چیزی نیست .من که یخ کردمو بقیه حرفمو با بغض خوردم.وقتی داشتیم بر میگشتیم اومدم اشغالای میوه رو بریزیم دور شوهرم گفت بده من بریزم.مادرش سریع اومد پشتمون گفت بابا راست میگه اون هیچی نیست تا بزرگ بشه ۵-۶سالش بشه بعد بگو بچه دارم