تپیکای قبلم هست....من هفت ساله ازدواح کردم وتمام این مدت تابه الان باهمه مشکلاتی که وجودداشت وباوحود دوتاپسرم باخانواده شوهرم تو یه خونه مشترک زندگی میکنیم.شوهرم اغلبدبیرونه.ساعت کاری زیاد وورزش وکاراداری و...من میمونم باخانواده شوهر ودوتامسر فضول.
لحظه شماری میکردم واسه این برج هشت که مستاجر ازخونه ای که پارسال باهزخر خون دل خریدیم بلندشه تابلکه فرجی بشه مامستقل شبم.حالا جن روزی هست مستاجر جابه جاشده وخونه تخلیه ست،اما وای چی بگم ازشوهرم که عزا گرفته چون حس میکنه لحظه ترک کردن خانوادش فرارسیده.حالا کار به عزاگرفتنش ندارم.من بهش حق دادم.
اما بهم میگه اصلا بامن صحبت نکن.من اصلا ارامش ندارم.این روزا خودش شیفته شبه.من همش توخونم.گیردادنای پدرشوهرم.فضولیای پسرام.خانوادم اصلا نمیان اینجا.ازش خواستم بزاره من برم خونه پدرم ی شب کلی داد زدو گفت بهت گفتم اعصاب ندارم.با مررونادرش میشینه بگو بخند.پسرامونوبازی میده.الانم از بیرون اومد رفت استخر بعدش میاد محدد میره سرکار.دیشب بهم میگه زندگیمون ببخشید سراسر گهه😔 بهش میگم چرا؟؟چیمون از بقیه کمتره؟؟این همه بدبختی وتفرقه وعذاب تحمل کردم.