من یک برادر دارم ازدواج کرده هم هست یه بچه هم داره اما هنوزم که هنوزه خرجی خونشو از پدر مادرم میگیره از پدرم یکم حساب میبره بعدش میاد به جون مادرم میوفته اینا براش کار درست میکنن تا از بیکاری در بیاد سر هر کاری میره دو روز نشده میاد بیرون میاد به پدرمادرم میگه ایشالا بمیرید من راحت بشم داد وهوار میکنه مادرم خیلی شکسته شدم منم باردارم همیشه نگران مادرم هستم میگم تحویلش بدین میگه بدتر میشه زنداداشمم بدتر از داداشم میاد توروی مادرم میگه من بابت اینده خیالم راحته زندگی دارم منظورش همون خونه و زندگی مادرم اینا هست خیلی ادم بی چشم و رویی هستن خیلی عصبی میشم گاهی اوقات چیکار کنم خسته شدم