من واس پاگشام رفتم خوب بود
جشن بود من مثلا نمیدونستم ولی شوهرم گفته بود منم یه شومیز پوشیده بودم از زیر مانتو هی ام میگفتم من خبر نداشتمممم رقصههه
بعد واس شام شوهرم اخمالو بود چون خواهرزادش از کنارم تکون نمیخورد میخواست بشینه کنار من
خواهرش اومد منو شوهرمو فرستاد بالا خونه داداشش رسمشونه برامون میز اینا چیده بودن ولی انقد سرگرم شدیم هیجی غذا نخوردم تا صبح گشنم بود😢😢😢