قبلا هم تاپیک زدم و ازنظراتتون استفاده کردم هم کلاسیم بود قرار بود باهم ازدواج کنیم وقتی اومد خواستگاریم سرباز بود و بیکار بابام مخالفت کرد اما خودش و مادرش پیگیر بودن که باباتو راضی کن منم واسه جلب رضایت بابام پس اندازمو بهش دادم ماشین خرید و آزمون ها رو با هزینه خودم ثبتنامش کردم تا اینکه قبول شد یه هفته مونده بود به عقد گفت مادرم یهو مخالف شده میگه اون دفعه جواب رد دادن ضایع شدیم و گفت اگه میخوای زنگ بزن با مادرم صحبت کن منم زنگ نزدم گفت بهتره فراموشم کنی.
امشب بعد سه ماه بهش پیام دادم طلبمو برگردونه ولی حالم بده چون میخواستم هرچی توو دلمه بهش بگم تا آروم بشم ولی نگفتم