بار اولش هم نیس مادرم ،قضیه از این قراره که چند روز پیش یه کاری پیش اومد و یه کاری تو محله مادرم و پدرم داشتیم ،پدرم مارو دید و به زور آورد دم خونه شوهرم گفت نمیمونیم و باید بریم ..ولی اونا هی اصرار کردن که نه بیایین خونه دم غروب هم بود ،،، اینم بگم شوهرم 4ماهه خونه مادرم نیومده یعنی نتونست بیاد ،مادرمم اصلا تعارفش نمی کرد که بیاین خونمون ،خلاصه ما رفتیم خونه به اصرار فقط بابام ها ،،،مادرم تا رفتیم تو خونه رفت تو آشپزخونه و خودشو مشغول کار کرد و اصلا بیرون نیومد ،خودم برا شوهرم چای بردم ،کم کم داشت تاریک میشد ،،،بابام به مامانم گفت ..تو پست بعد بقیش میگم فقط دعوام نکنید
گفت یه چیزی برای شام درست. کن ،،یهو مامانم با یه حالتی گفت برنج که دیروز درست کردم کمی مونده ماست هم داریم با گوجه ! بابام گفت مگه من مرغ نخریدم در بیار درست کن مامانم گفت نه نمیتونم و یخ زده و فلان ،،،بچه ها بار اولش نیس مامانم هر وقت میریم برنج شب مونده که چند بار گرم شده میزاره جلو منو شوهرم ،حالا من هیچ ولی شوهرم حقش نیس ،،،ندار هم نیستن یعنی حداقل خورد و خوراک خانوادم خوبه
بهترین دیالوگی که توی عمرم شنیدم:امروز می خواهم به مصاف تزویر بروم که بدترین آفت دین است. تزویر با لباس دیانت و تقوی به میدان می آید. تزویر سکه ای است دورو، که بر یک رویش نام خدا و بر روی دیگرش نقش ابلیس است. عوام خدایش را می بینند و اهل معرفت ابلیسش. و چه خون دلها خورد علی از دست این جماعت سر به سجود آیه خوان و به ظاهر متدین...💔
بعد بابام یه اخم به مامانم کرد و مامانم گفت چیه چرا اینجوری نگام میکنی ؟ شوهرمم چایشو نصفه گذاشت و بهم گفت بریم دیگه دیره ،بابام گفت بشینین الان شام درست میکنیم