باباش هی زنگ میزد تو کارا شوهرم دخالت میکرد و میپرسید همه چیو انگار افسار شوهرم دستشه دیگه منم این وسط فقط شوهرمو نصیحت میکردم. دیگه خود شوهرم کلافه شد به باباش گفت تورو خدا انقد دخالت نکنین هی زنگ هی زنگ اه. اونا هم گفتن هر کاری میکنی به درک! شوهرم 2 هفتست قهره حتی دیدشون سلامم نکرد. کمر شوهرم دو روز گرفته بود ضربه خورده بود مادر شوهرم زنگ نزد حالی بپرسه در صورتی که دست مادرشوهرم درد میکرد من رفتم دیدنش با یه نوزاد اون روزی که شوهرم خونه افتاده بود. شوهرم خیلی ناراحت شد منم زنگ زدم گلگیمو کردم اونم گفت تو چرا میزاری شوهرت با پسر عموش بره قهوه خونه منم گفتم یه امشب رفت اونم نیاز داره به تنهایی و مادر شوهرم گفت اگه کمرش درد میکرد نمیرفت گفتم 2 روز خونه افتاده بود یه امشب حالش خوب شد رفت حالش عوض شه. شوهرم میشنید همرو. امروز به شوهرم گفتم به مامانت امروز ز زدم حالشو پرسیدم اصلا اهمیت نداد گفت ولش کن.
شوهرم 50 میلیون 4 سال پیش داد بهشون یه تشکر نکردن ولی مامانش 10 میلیون سر عروسی قرض داد هنوز میگن.
دعا کنید شوهرم ببره از خانوادش. من چیکار کنم که به این جدایی دامن بزنم. اینم بگم من خودمو بد نکردم پیش هر دوطرف.