2726

یه زن برادر دارم یه ساله ازدواج کرده،طبقه بالای مامانم اینا میشینن،،،،از اولش اخلاقمون بهم نمیخورد،،،با هم خوب نبودیم،هرچی سعی کردم باهاش صمیمی بشم بخاطر برادرم که نشد نشد،،،حتی یه مدت بدون دلیل اصلا با هم حرف نمیزدیم

حالا از اون موقع با اینکه داداشم اینا طبقه سوم هستن،،و زن داداشم شاید ده روز یه بار بیاد پایین اونم نون یا چیزی ببره در حد پنچ دقیق،،،

دیدم مامانم اینا راضی نیستن برم اونجا اونم بخاطر ترس از عروسش

دیگه نرفتم،،یه ماه یه بار شاید بیرون ببینمشونن یا با هم پارک بریم


حالا وقتی زن داداشم میره خونه مادرش،،،قبلا مامانم گاهی اوقات زنگ میزد که برم اونجا،،،که خیلی قلبم میشکست و نمیرفتم

دلم از مامانم میشکست که وقتی زن داداشم خونه نیست بهم میگه برم،،،آخه من به اون چیکار دارم ،اون طبقه سومه،

ادامه پست بعد

نوشتی لایک کن

عزیز دل مادر😍بین خودمان بماند،خدا خواست مرا خوشبخت ترین زن جهان کند که تو را آفرید.😘😘😘فرزندم، دلبندم، عزیزتر از جانم از ملالتهای این روزهای مادری ام برایت میگویم... از این روزها که از صبح باید به دنبال پاهای کوچک و لرزان تو بدوم و دستت را بگیرم تا زمین نخوری. به کارهای روی زمین مانده ام نمیرسم این روزها که اتاقها را یکی یکی دنبال من می آیی، به پاهایم آویزان میشوی و آن قدر نق میزنی تا بغلت کنم، تا آرام شوی. این روزها فنجان چایم را که دیگر یخ کرده، از دسترست دور میکنم تا مبادا دستهای کنجکاوت آن را بشکند. با ناراحتی و ناامیدی سر برگرداندنت را میبینم که سوپت را نمیخوری و کلافه میشوم از اینکه غذایت را بیرون میریزی. هرروز صبح جارو میکشم، گردگیری میکنم، خانه را تمیز میکنم و شب با خانه ای منفجر شده و اعصابی خراب به خواب میروم. روزها میگذرد که یک فرصت برای خلوت و استراحت پیدا نمیکنم و باز هم به کارهای مانده ام نمیرسم... امشب یک دل سیر گریه کردم. امشب با همین فکر ها تو را در آغوش کشیدم و خدا را شکرکردم و به روزها و سالهای پیش رو فکر کردم و غصه مبهمی قلبم را فشرد...تو روزی آنقدر بزرگ خواهی شد که دیگر در آغوش من جا نمیشوی و آنقدر پاهایت قوت خواهد گرفت که قدم قدم از من دور میشوی و من مینشینم و نگاه میکنم و آه... روزگاری باید با خودم خلوت کنم و ساعتها را بشمارم تا تو از راه بیایی و من یک فنجان چای تازه دم برایت بیاورم و به حرفهایت با جان گوش بسپرم تا چای از دهن بیفتد.... روزی میرسد که از این اتاق به آن اتاق بروم و خانه ای را که تو در آن نیستی تمیز کنم. و خانه ای که برق میزند و روزها تمیز میماند، بزرگ شدن تو را بیرحمانه به چشمم بیآورد. روزی خواهد رسید که تو بزرگ میشوی، شاید آن روز دیگر جیغ نزنی، بلند نخندی، همه چیز را به هم نریزی... شاید آن روز من دلم لک بزند برای امروز... روزی خواهد رسید که من حسرت امشبهایی را بخورم که چای نخورده و با سردرد و گردن درد و با فکر خانه به هم ریخته و سوپ و بازی و... به خواب میروم... شاید روزی آغوشم درد بگیرد، این روزها دارد از من یک مادر به شدت بغلی میسازد...! این روزها فهمیدم باید از تک تک لحظه هایم با تو لذت ببرم...


بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.

یاد خواهرشوهر افتادم ولی مادر شوهرم طرفدار دخترش بود لعنت به بی کسی لعنت به بی پولی لعنت

خواهرم چله حق شناس وچله سوره حشر و احزاب برای ازدواج میگیره،،،چهل روز  سوره هایی از قرآن انتخاب می کنه ومی خونه که مناسب حاجت شما باشه   اینم ایدی تلگرامش Rostami146   خداروشکر خیلی ها حاجت گرفتن 
2728

حیف عمر و روابط حسنه ای ک بخاطر اینجور مسائل بهم بریزه

واقعا خدای نکرده فردا پس فردا مادرش عمرشو داد به شما ا

حسرت نمیخوری؟

عزیزم من کار ندارم حق با کیه

ی مدت سعیتو بکن بی دعوت برو خونه مامانته دعوت میخاد مگ سعی کن با زن برادرت هم جور بشی 

چرا عقب نشینب اخه

الان باز زن داداشم رفته خونه مامانش،،،داداشم و مامانم اینا گفتن به خواهرم که بیاد دخترم رو ببره خونشون


منم نمیزارم،،،چرا باید یه عروس بیاد نزاره من برم خونه پدرم،،،

چرا باید اینقد برای خانواده ام بی ارزش باشم،،،که وقتی زن داداشم خونه نباشه بگن بچت رو بیار اونجا

میخوام صد سال سیاه هیچکدوم شون رو نبینم،،که از عروس شون اینجوری میترسن

الان باز زن داداشم رفته خونه مامانش،،،داداشم و مامانم اینا گفتن به خواهرم که بیاد دخترم رو ببره خونش ...

منم بودم مطمئنن نميزاشتم دخترم رو ببرن😡

بزرگترین کادوی تولد امسالم رو امروز (۲۸-۰۸-۹۸) از خدا گرفتم دقيقا  روزي ك قرار بود نيني ك از دست دادم ب دنيا بياد تست بارداريم مثبت شد الهي هزار بار شكرت😍 مهربونا میشه برای سلامتی و سالم دنیا اومدن دخترم ی صلوات بفرستید ❤️۲۶-۰۹-۹۸ امروز دکتر تپش قلب  مورچمون رو شنید😍١-١١-٩٨ امروز رفتم غربالگري خداروهزاربار شكر همه چي عالي بود ي نيني ناز  ك دائما شيطوني ميكرد و خودش رو ميكوبيد ب در و ديوار دلم❤️😍😍 ۱۰-۱۲-۹۸ امروز فهمیدم ی دختر کوچولوی ناز تودلمه😍 خدایا شکرت بابت همه ی نعمتهات و دختر نازمون❤️مامان جان صدای قلبت رو واضحتر از همیشه شنیدیم و باهاش بغض کردیم ان شاءالله ۱۲۰سال بتپه قلبت مادر❤️ تا جایی هم ک تونستی شیطونی کردی و منم با دیدنش دلم قنج میرفت 😍 بابات کلی ذوق کرده بود ازینکه تو دختری😍😍 ٢٦-١٢-٩٨ امروز براي اولينبار خيلي واضح لگد ددن و تكون خوردنت رو حس كردم انقد ذوق زده شدم ک یلحظه نفس کشیدن یادم رفت 😍 بابایی هم دستش رو گذاشت رو دلمو تو محکمتر تکون خوردی و کلی کییییف کرد🥰 ١٦-٠١-٩٩ امروز دوباره صداي قلبتو شنيدم عروسك مامان❤️😍 هنوز باورم نميشه ك دارم ميشم مامان ي نازدونه دختر  همش واسم مثل خواب ميمونه ك دائم دعاميكنم واقعي باشه😍 سلامت بيا بغلم عروسكِ قشنگم😍🥰🙏🏼

عروسه زیاد ابهت داره از اوناس ک محل مادرشوهر نمیده ولی مادرشوهر حلوا حلواش میکنه دنیا وارونه هس اگه بری سر بزنی کاراشونو بکنی نمیگن بیا بشین اما وقتی سرسنگین باشی و بحسابشون نیاری دورت میگردت تجربه س ک میگم

2706
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2687
2730