خواستم کمی درد دل کنم و از کسانی که شاید تجربه ی مشابه دارن کمک بخوام شاید بتونن راهنماییم کنن
من هست ساله در المان هستم و سه تا بچه ی کوچیک
مشکلم با همسرم هست که روز به روز سال به سال به دلیل دخالت های خانوادش و بدگویی از من بدتر شده
همسر من یه آدم بسیار سلطه گر و زورگو هست
فقط باید حرف حرف خودش باشه
با سخت گیری های فراوان
محدود کردن ها
با وجود این خودش هم فقط سره کاره یا با دوست و رفیق
شاید باورش سخت باشه ولی ماهی یک بار نه برای من نه برای بچه ها وقت نمیذاره
این مسائل قابل تحملبود از حدود پنج شش ماه قبل حسادت مادر و پدرش شروع شد
و همش بهش میگفتن زنت چرا همش میخره
چرا اتاق بچه هات شده عین مهدکودک چرا انقدر واسه بچه ها اسباب بازی میخره چرا خودش هر روز یه رنگ کفش و لباس می پوشه و ...
همینا باعث شد که منو مجبور کرد برم حسابم و ببندم
باورتون نمیشه ولی انقدر منو کتک زد و منم مقاومت میکردم آخرش منو با اون سر و وضع برو که حساب و ببندم
الانم مشکل همین شده نه پولی میده
میگه هرچی میخواید بگو خودم میخرم
که یه نون بخوابم باید چهار روز وایسیم
نه میذاره بچه ها رو جایی ببرم بیرون بریم
دیگه فحش ها و تحقیر ها و .... بماند
بخوام جواب بدم یا هرچی که باز کتک و ...
کلا حرفش اینه اگر میخوای زندگی کنی فقط باید ساکت و مطیع باشی
وگرنه زندگی نکن
خودمم به این نتیجه رسیدم ک با این آدم کار به جایی نمیبرم
آدمی که حتی از الان واسه حقوق و درآمد من نقشه کشیده و میگه سریع گواهینامه بگیر رو کار کن
ولی خب پولت دست من میاد و من میدونم چی بدم چی ندم
ولی واقعا نمیدونم چم شده یجورایی ترس ورم داشته بارها خواستم بعد اینکه منو زد و وسایل خونه رو شکست به پلیس زنگ بزنم ولی دستم نمی ره به تلفن
شاید چون تنهام کسی پشتم نیس نه پدر نه برادر نه فامیل و خانواده و ....
واقعا نمیدونم چی کار کنم
قبلا یه پست
نمیدونم واقعا درمانده شدم
اونایی هم که میگن چرا انقدر بچه آوردی
محض اطلاع بگم قرص به من نساخت سر سه تاشونم قرص میخوردم مرتب سر وقت ولی باردار شدم