دوستای گلم تازه دارم تایپ می کنم اگه تو حوصلتون نیست وقتتون رو نمی گیرم.......
می خوام برای دلم خودم بنویسم... شاید یه روزی همه ی این اتفاق ها تموم شه.... بچگیم زیاد بد نبود.... نه که عالی باشه ولی بدم نبود... تا رفتم مدرسه... از همون اولش استرس مدرسه و امتحان داشتم تا رفتم دانشگاه.... دانشگاه هم گذشت این دوران هم سخت گذشت .... تا ازدواج کردم.... دوران عقد مضخرفی داشتم از همه لحاظ.... یادآوری خیلیاش اعصابمو واقعا بهم میریزه... تا اینکه اومدیم خونه خودمون.... رفتم دکتر زنان تا تایید بده که میشه چند سال دیگه باردار بشم.... ولی دکتر گفت این چیزی نیست که من بتونم نظری بدم و بدن هر کسی فرق داره و من تصمیم به بارداری گرفتم.... سه ماه بعد از ازدواج باردار شدم......