خونمون خیلللللی کوچیکه(طبقه سوم رو برومونم کلی خونه هست) خونه مادرشوهرم اینا خیلللللی بزرگه اوایل شوهرم انگار دلش میگرف تو خونه(لونس انگار) هر وقت از بیرون میومد از پنجره بیرونو نگا میکرد منم که ماشالله شکاک گفتم چجور بگم که خوشم نمیاد که بحث نشه گفتم عزیزم میدونما تو منظوری نداری ولی یه بار عموم از پنجره هی بیرونو نگا میکرده همسایه اومده بود دم خونمون ب بابا گف ب مرتیکه بگو یه بار دیگه خونمو نگا کنه سرشو میزارم رو سینش شوهرم ترسید خدا رو شکر بدون هیچ بحث و جدلی دیگه نگا نکرد شما کجاها زرنگی کردین که الانم بابتش خوشحال میشین(بگین یاد بگیریم)
ببین منم به همین مشکل خورده بودم.😢خانمای اینجا بهم دکترساینا رو معرفی کردن و منم از یکی از دکتراش ویزیت آنلاین گرفتم از خونه. و خیلی راضی بودم و مسالمم حل شد😍 بیا اینم لینکشایشالا که مشکل توهم حل بشه😘
شوهرم می خواست بره کربلا و من راضی نبودم بهش گفتم شلوغ شد بمبی چیزی منفجر شد قشنگ برو جلو تو عمق فاجعه ناقص برنگرد حداقل بشه از سهمیه شهیدت استفاده کرده بیچاره بی خیال شد