بچم یک سال ودوماهشه داشت بالاسرباباش داشت بازی میکردیهوافتادانگشتش رفت توچشم باباش اونم ازسردردش بچه رو محکم زدروکمرش منم بلندشدم بردمش تواتاق بلوزشوزدم بالادیدم جای انگشتاش مونده روکمرش بردمش پیشش گفتم این چیه بیشعوربچه این سنی رواینجوری میزنی اگه به من میزدی مرده بودم بهش بادادگفتم یک باردیگه دست روبچه من بلندکنی خونه روروسرت اتیش میزنم چون میدونست چه غلطی کرده هیچی نگفت الانم رفته تواتاق داره گریه میکنه
بانمک بودن با بیشعور بودن فرق داره ...رُک بودن با بیادبی فرق داره، اجتماعی بودن با پررویی و چَتر بودن فرق داره،زرنگ بودن با "سر دیگران کلاه گذاشتن" فرق داره ....و مشکلات ما دقیقا از آنجایی شروع شد که این تفاوتها را درک نکردیم!
گیرم که در باورتان به خاک نشسته ام و ساقه های جوانم از ضربه های تبرهایتان زخم دار است با ریشه چه می کنید؟گیرم که بر سر این باغ بنشسته در کمین پرنده اید پرواز را علامت ممنوع می زنید با جوجه های نشسته در آشیان چه می کنید؟گیرم که می کشید گیرم که می برید گیرم که می زنید با رویش ناگزیر جوانه ها چه می کنید؟