هیچی یه بلا بودن فشار را نتونست کنترل کنه وبچه تو شکم تلف شد حتی نیمد عملش کنه تلفنی گفت سز کنین مادر را سز کردن بیهوش کردن بهوش نیمد در صورتی که باید از کمر بی حس میشد خلاصه با کلی شک برگشت وموحدی حتی نیومد به نگاه بهش بکنه بعدم گفت بفرستینش الزهرا تو سعدی بود