5 ساله عروسشم از همون ماه اول منو بی احترام کرد بلاهایی سر منو پسرش آورد که هیچ مادری دلش نمیاد اینکاررو بکنه. باهامون شریک بودن. الان یک ساله که جدا شدیم. کلی پول که حق خودمون بود رو خوردن آخر سر هم باز 4 دانگ از 6 دانگ ازمون حق گرفتن. ما فقط میگفتیم جدا شیم اما اونا میخواستن ما باز شریک بمونیم و خرجشون رو بدیم. ولی به چه قیمتی پدرمون رو درآوردن. جرات نمیکردیم خرید کنیم. تو ی ساختمون بودیم همش کشیکمون رو میداد. و... خلاصه خیلی عذاب کشیدیم و من ی چشمم خون بود ی چشمم اشک. همش هم باهاشون تو قهر بودیم و ازشون خیری ندیدیم. از این ساختمون رفتن البته ما میخواستیم بریم ولی پولشو نداشتیم. الان جدا داریم زندگی میکنیم. اما مادر شوهرم دست از سرمون برنمیداره بازم شر و فتنه درست میکنه. بازم توقع بیجا داره. هر جا میشینه هرکی میبینه میشینه بدگویی منو میکنه. تو فامیل تو در و همسایه. به قرآن اگه من بهش بد کرده باشم. از چشمم افتاده اصلا نمیخوام ببینمش خونش نمیرم.
چند سال عروسشم از همون اول نه عید دیدم خونش نه شب چله ای نه جایی بره برای من سوغاتی بیاره. هیچ مهر و محبتی ندیدم ازش.
من اصلا کاری به کارش ندارم دارم زندگیمو میکنم. اما اون دست از سر ما برنمیداره. همش به گوشم میرسه که نشسته غیبتمون رو کرده و....
خیلی از دستش عصبانیم
به نظرتون چکار کنم. من با این مادر شوهر چه کنم؟