امروز دلم میخواست خودمو بگشم از دست مادر شوهرم، ما طبقه بالاییم،، دخترم و بردم مدرسه رفت پایین یه سر بزنه که بریم مدرسه،، هی خودشو کشت حموم نکردی حموم نکردی ای کثیف ای ای،،، حالا دخترم چهارشنبه رفت حموم گفتم امروز صبح هم ببرمش ک خنک بشه بره مدرسه دیر بیدار شد وقت نکردیم،،، اینقد اعصابم خورد شد اینقد اعصابم خورد شذ،، فقط داش میخواد من و دخترمو تحقر کنه ازش متنفرم خودش باعث میشه،،، سرشون هم همش تو خونه زندگیمه ،، تا میزم جایی دست میکنن ب وسایلم اومدم کیک درست کنم دیدم هم زنم نیست خیلی پروان هم زنم و برده بودن حالم از رفتارهاشون بهم میخوره تا میزم جایی میان میگردن هی میگن نگاه اینش چجوریه اونش چجوریه،، فلان چیزو یلد نیست درست کنه و دخترم یه بار بم گفت ،،، گفت مامان تو ک رفتی مامان جون اومد بالا اینجوری گفت
همینطور ک ما دهن مونو بستیم و در مورد شما قضاوت نمیکنیم شماهم حق ندارید در مورد سن ازدواج و تحصیلات من نظر بدید شما اگ بیل زن اید یه بیلی به باغچه خودتون بزنید .خود خدا هم ممنوع نکرده ازدواج تو سن پایین رو حضرت فاطمه هم ۹ سالگی ازدواج کرده ادمی ک از زندگی راضیه رو نرنجونید با حرفاتون ...بذارید یه یاد خوب ازتون بمونه🙂😏
فقط خواهرا میدونن چقدر آدم خوشبختی خواهر و برادرش واسش مهمه یعنی حاضره جونشم بده اونا رو خوشبخت ببینه خواهش میکنم واسه اول سلامتی دوم خوشبختی خواهر و برادر منم صلوات بفرستید منم از ته دلم واسه شما دعا میکنم 😘😘😘😘
اره دیگه خونه رو ب اونا میسپاریم،،، بخدا وقتی نیستن اصلا ب خودم اجازه نمیدم حتی وارد اتاقشون بشم،، اونو قت اون تا میریم جایی مطمعنم کمد دیوار یام هم باز میکنه نگاه میکنه