وای بچه ها نمیدونم چرا اینطوری شدم حس میکنم از رابطه خیلی زده شدم هنوز تو دوران عقدیم اینطوریم اصلا دلم نمیخاد برم خونه ی پدرشوهرم بسکه اذیتم کردن و میکنن شوهرم میگه تو الکی بزرگش کردی مال خودت مسئله ی مهم نیس ولی مادر شوهرم از اول نامزدیم تاحالا دوبار کامل تلاش کرد نامزدیمو بهم بزنه اصلا از اول منو نمیخاست الان دوسال نامزدیم (ما به عقد میگیم نامزدی )اما خوب رابطه کامل داشتیم مشکلی باخود همسرم ندارم اما خانوادش خیلی بی ملاحظه ان مثلا هفته ای یه بار کلا میرم اونجا اونم یه شب یعنی شب میرم صبم ساعت هفتش باهمسرم برمیگردم خونه اونم میره سرکارش نمیدونم چرا اینقدر بدجنسن تا شب میشه میریم تو اتاق میان میگن برق رو خاموش کنید نور اذیتمون میکنه ,میخاییم تو لب تاب یه فیلم ببینیم با صدای کم مادرشوهرم میاد میگه کم ویز ویز کنید شبه فردا باید پسرم بره سرکار بذار بخوابه برقو خاموش میکنیم فیلمم قط میکنیم میاد میگه بهم شبا نرو دسشویی از صدای در بیدار میشیم بخدا سروصدا نمیکنم نمیدونم چرا اینطوری میکنه مجبوریم تو ظلمات کارمونو بکنیم ک فقط یچیزی بیاد و تموم شه حالم دیگه داره بهم میخوره خیلی زده شدم دلم میخواد فقط گریه کنم حس حقارت میکنم