دختر خواهرشوهرم اومده خونمون .از وقتی اومده یکسره میگه گرسنه ام . کلی چیز میز بهش دادم .ما ۲ ناهار خوردیم الان نمیتونم غذا بپزم همسرم امشب جایی کار داره دیر میاد .این بچه از وقتی اومده یا مشغول خوردن یا توی توالت .مجبورم صبر کنم تا اخر شب بیان دنبالش .۷ سالشه. ازش بدم نمیاد مثل بچه خودم.پدرومادرش جدا شدن .الانم گیر داده من چیپس و پفک میخوام گفتم ما نداریم گیر داده من میرم تو کابینت میگردم ببینم دارین یا نه .یکسره هم در یخچاله و مشغول باز و بسته کردنه.دوتا بستنی هم باز کرده یکم خورده و انداخته توی سینک.
مهربون باشیم با هم...در حد یک توقف با ماشین واسه خانمی که با کالسکه از خیابون رد میشه...در حد یک لبخند زدن به بچه ای که مامانش دیر اومده دنبالش تو مدرسه...در حد دادن یک دستمال به خانمی که تو اتوبوس دنبال دستمال تو کیف اشه...مهربون باشیم در حد کوچک...ولی همین کوچک ها ایران رو زیبااا میکنه.
زمستانی سرد کلاغ غذا نداشت.گوشت بدن خود را میکند و به جوجه ها میداد.زمستان تمام شد و کلاغ مرد و جوجه ها نجات پیدا کردند و گفتند خوب شد مرد خسته شدیم از این غذای تکراری.
درسته بابچه باید مهربون بود ولی واقعا واقعا بعضی بچه هارومخن من دوتا پسردارم 9ساله و7ساله دوستم یه دختر3ساله داره هروقت میره کلاس اونو میاره پیشم یعنی یه بلای اسمونیه واقعا اعجوبه است توفضولی فرض کنید من یه دقه رفتم توحیاط اومدم دیدم ظرف رب وکامل خورده بردم دست ودهنش وشستم خیلی ترسیدم چیزیش بشه غذا داغ رواجاق صندلی میکشه میبره دست توغذای گرم میکنه اون روز ظرف ماکارونی وارو کرد پارچ اب زد شکوند دست کرد چشم پسر بزرگم ونزدیک بود دربیاره