کارخونمون ک تعطیل شد شوهرم مجبور شد چند شب بزارتش کارگاه دوستش تا جا پیدا کنه
اونجا انگاری نگهبان و کارگرای اونجا رو اذیت میکرده پارس میکرده یا چی... سنگ پرت کردن رو سرش😢😢😢 شوهرم صبحش رفته بود میگفت چشاش خون بود ولی اونا اصا گردن نمیگرفتن میگفتن خودش یهو مرد😐