2726

قسمت۱۱:محمددوباره پرسیدالنازراستش روبگوسهیل بهت دست زده؟

عصبانی شدم گفتم نه مگه چیشده؟چرابهم نمیگی؟

محمدگفت بهت چه وعده ای داده نکنه گفته میخوادبیادخواستگاریت؟

باذوق گفتم اره من روخیلی دوستداره ومنتظره درسم تموم بشه بیادخواستگاریم

فقط یه امتحانم مونده بدم خلاص میشم دیپلمم روگرفتم

محمدیه نیش خندزدگفت ساده بروخداروشکرکن بلایی سرت نیاورده سهیل زن داره!

خندم گرفته بودفکرکردم شوخی میکنه

گفتم هرچی دیگه میگفتی باورمیکردم جزاین یکی رو

محمدکه کلافه شده بودباحرص گفت زنش که بچه محلتونه خنگ

باتعجب گفتم چی میگی!یعنی چی بچه محلمونه؟

گفت خونش یه کوچه بعدازشماست

هنگ بودم این داشت چی میگفت

گفتم اونجاخونه خواهرشه ومنم خواهرش رومیشناسم توماشینش دیدمش

محمدگفت النازبخدااون زنشه

خونه خواهرش خیابون شهرداری

من دوسال توتره باربراش کارکردم پولم روندادحقم روخوردامدم بیرون دارم تواین سفره خونه کارمیکنم

گفتم امکان نداره

اگه خونه خودش بودمن یه عکس ازخودش زنش بایدمیدیدم

محمدزدرودستش گفت پس خونشم رفتی؟

گفتم رفتیم قلیون کشیدیم کاری نکردیم

سرش روتکون دادمعلوم بودباورنکردگفت ثابت میکنم

دنیاروسرم خراب شده بود

اخه چطورزن داشته ومن نفهمیدم

اون که راحت شبهاپیام میداد

بعضی شبهازودمیخوابیدمیگفت خسته ام بایدصبح زودبیدارشم

دوباره باخودم میگفتم لابدزنش بوده نمیتونسته پیام بده

چطوردلش امدمن روبه ازدواج امیدوارکنه!

قول ازدواج بهم داده بود

لباس عروس انتخاب میکردبرام

اون همه کادو میخریدبرام

نشسته بودم اونجابلندبلندگریه میکردم خودم رومیزدم

محمددستام روگرفته بودمیگفت آروم باش

مریم وفائزه ازسرصدای من امدن بیرون

وقتی حالم رودیدن باتعجب نگاه من ومحمدمیکردن

مریم به محمدگفت چی بهش گفتی؟

اونم میگفت هیچی بخدا

دوست محمدبرام اب قنداوردنتونستم بخورم

دیگه متوجه نشدم چی شد

وقتی چشمام روبازکردم درمانگاه بودم برام سرم وصل کرده بودن

بعدازچندساعت بردنم خونه

کسی خونه نبوداحسان رفته بودامتحان

بقیه ام سرکار بودن

مریم موندپیشم تااحسان امد

نمیتونستم حرف بزنم فقط بهش گفتم سهیل زن داره محمد میشناسش

بعدبه مریم گفتم اگربخاطرحالم مامانم بهت زنگزد بگوازپله های مدرسه افتادم وازحال رفتم

مریم دستم روگرفت گفت باشه نگران نباش بعدم رفت

نتونستم بخوابم گوشیم رونگاه کردم

دیدم سهیل چندباربهم زنگ زده

اینقدرازخودم کفری بودم که گوشی روپرت کردم خوردبه دیوارودرباطریش ازجادرامد

چندساعت بعدکه یه کم اروم شدم گوشیم روبرداشتم ولی هرکاری کردم روشن نشد

روزبعدش رفتم بیرون ازتلفن عمومی به سهیل زنگ زدم گفتم میخوام ببینمت..



ببین برای منم همین پیش اومده بود دقیقا!!!😥

 من از یکی از پزشکای دکترساینا ویزیت انلاین گرفتم از خونه و خیلییییی خوب بود. بیا اینم لینکش ایشالا که مشکلت حل میشه 💕🌷

قسمت۱۲:فرداش رفتم بیرون وازتلفن عمومی به سهیل زنگزدم

گفتم میخوام ببینمت گفت باشه وباهاش قرارگذاشتیم

وقتی امددنبالم تاسوار شدم یه سیلی محکم زدم تو گوشش

سهیل هنگ بودباچشمهای گردشده فقط نگاهم میکرد

بعدازچنددقیقه دستش روگذاشت روی صورتش

گفت الناز چت شده!!

چرااینجوری میکنی چشمات چراقرمزه؟گریه کردی؟

بامشت کوبیدم توسینش گفتم آشغال عوضی چرابا من اینکاروکردی؟چرابهم دروغ گفتی لعنتی

سهیل سعی میکرددستام روبگیره وآرومم کنه

در ماشین روبازکردم پیاده شدم

همینطوردادمیزدم گریه میکردم

سهیل پیاده شدبه زورسوارم کردرفتیم یه جاده خلوت

هیچی نمیگفتم بی صدااشک میریختم

اونم باسرعت رانندگی میکردتاواردیه فرعی شد وایساد ازماشین پیاده شد

امددر سمت من روبازکرد

یه لحظه ترسیدم

دستم روگرفت ومحکم کشیدم بیرون

گفت بزن هرچقدردوستداری من روبزن

من آشغالم اره من عوضیم

میدونم فهمیدی زن دارم اره یه بچه ی دوساله ام دارم

اماتونمیدونی من چه عذابی میکشم

من زنم رونمیخوام تورودوستدارم شبهابایادتومیخوابم

میخوام زنم روطلاق بدم

وبیام خواستگاریه تو

توچشماش نگاه کردم ودادزدم خفه شوتوبه زنت وفادارموندی که بخوای به من وفاداربمونی به اون خیانت کردی به منم خیانت میکنی

نشستم توماشین گفتم من روبرسون یه جای که ماشین بگیرم برگردم خونه توام ازجلوچشمام برای همیشه گم شو

سهیل سوارشدگفت بخدادوستت دارم چرانمیفهمی بهت دروغ گفتم که ازدستت ندم

دوستنداشتم صداش روبشنوم گفتم توادم پستی هستی چطور دلت اومدمن روبخوابونی کنارت رو تختی که بازنت میخوابیدی؟من خربه تواعتمادکرده بودم من رومیبردی خونه خودت به دروغ میگفتی خونه خواهرمه

میبردی اتاق بچت میگفتی اتاق خواهرزادمه؟

شباپیش زنت نمیتونستی پیام بدی میگفتی باید بخوابم صبح برم میدون!!سهیل ساکت بودحرفی نمیزد

تانزدیک خونه من رورسوندپیاده شدم ورفتم

گوشیم خراب بودسهیل باهام نمیتونست درتماس باشه

اخلاقم خیلی عوض شده بودعصبی بودم باکوچکترین حرفی دادبیدادراه مینداختم

امتحان اخرم رونخونده رفتم دادم ومیدونستم نمیتونم پاسش کنم و حتمامیندازمش

تایه شب مامانم امدتواتاقم گفت مشکلت چیه چرااخلاقت عوض شده چرا اینقدرعصبی هستی

نمیدونستم چی بایدبگم

دادمیزدم از نداریتون خسته شدم ازاینکه هرکلاسی که دوستدارم رونمیتونم برم خسته شدم

ازاینکه مثل بقیه دوستام نمیتونم ماهی یه مانتوبخرم خسته شدم

تاکی بایداینجوری زندگی کنیم

من نمیخوام درس بخونم ومیخوام برم سرکار

اتاق روگذاشته بودم روسرم هوارمیکشیدم

بابام که صدام روشنیدامدتواتاقم گفت باشه هرکاری دوستداری انجام بده بروسرکاراین دیگه دادزدن نداره...



2728

قسمت۱۳:بابام گفت بروسرکاراین دیگه دادبیدادنداره

من نمیتونم لباس خوب برات بخرم

گردش ببرمت بروسرکاروهرکاری میخوای بکن

مامانم بابام رودعواکردکه این چه حرفیه میزنی

الناز هنوزدیپلم هم نگرفته نمیذارم بره سرکار

بایدبره دانشگاه درس بخونه

الهام والهه نتونستن درس بخونن ولی نمیذارم النازم مثل اونابشه بایددرس بخونه

من حال روحیم اصلاخوب نبود

یک ماه بودازسهیل خبرنداشتم البته گوشیمم خراب بود

چندباری مامانم گفت گوشیت روبده ببرم درست کنم ولی میگفتم نه فعلاگوشی لازم ندارم

میخواستم فراموشش کنم ولی روزبه روزازفکر  سهیل داشتم پیرمیشدم

شبهاتاصبح گریه میکردم

میگفتم یعنی الان کنار زنش روی تختشون خوابیدن اصلایادمنم نیست وداره زندگیش رومیکنه

هرکی من رومیدیدمیگفت چراانقدرلاغرشدی چشمات چراگودرفته

ازتوخونه موندن خسته شده بودم بامامانم صحبت کردم گفتن بذاربرم سرکار

وبهش قول دادم درسم روهم بخونم

شب که الهه امدمامانم بهش گفت النازم ببرپیشت کارکنه

الهه توشرکتی که کارمیکردتویه بخشش سرپرست بود قرارشدبارئیسش صحبت کنه وبهم خبربده

چندروز گذشت که الهه گفت رئیسم موافقت کرده

وازشنبه بیاشرکت

برای فراموش کردن سهیل به این کارنیازداشتم

یک ماه وخرده ای ازشروع کارم میگذشت

ودرکنارکارکردن یه واحدی که انداخته بودم روخوندم وشهریورامتحان دادم قبول شدم

تو شرکت دوستای زیادی پیدا کرده بودم

مادرم اصرارمیکردکنکورشرکت کنم

منم قبول کردم

ولی روزی که بایدمیرفتم امتحان کنکورمیدادم

کلاس اموزش رانندگی داشتم ویادم رفته بودبرم کنکوربدم!! شایدبخاطراین بودکه علاقه ای به درس خوندن نداشتم وکنکوربرام مهم نبود

مامانم وقتی فهمیدکلی دعوام کرد

ولی بهش قول دادم سال بعدحتماشرکت کنم

تمام اون روزهاواسه من به سختی میگذشت وهر شب بایادسهیل میخوابیدم

مثل دیونه هاعطرش روبه همه ی لباسهام میزدم که احساس کنم همیشه کنارمه

میدونستم زن داره

ولی من بهش خیلی وابسته شده بودم وفراموش کردنش برام خیلی سخت بود

میگفتم حداقل ازسهیل یادوعطرش برام بمونه

بااولین حقوقم برای خودم یه گوشی خریدم

وخطم روعوض کردم

رفتم کلاس زبانم ثبت نام کردم

ولی ازشانس من اموزشگاه زبان جابجاکرده بودو نزدیک میدون تره بار یه ساختمون اجاره کرده بود

دست خودم نبود

هردفعه ازجلوی میدون تره بار ردمیشدم چشم مینداختم شایدسهیل روببینمش

ولی موفق نمیشدم

یه روزکه ازسرکار داشتم میرفتم کلاس زبان

دیدم یه۲۰۶سفیدجلواموزشگاه وایساده

با دیدن ماشین یادسهیل افتادم که۲۰۶داشت

سرم روانداختم پایین وداشتم میرفتم تو

که یکی صدام کردالناز

برگشتم سمت صداقلبم داشت ازجاکنده میشد

سهیل  بود...



قسمت۱۴:برگشتم‌ سمت صداسهیل بود

دست خودم نبودم بادیدنش بازم دست پام لرزید

چقدردلم برای صداش وصدا کردن اسمم تنگ شده بودیه نفس عمیق کشیدم یه لحظه میخواستم برم وسط خیابون محکم بغلش کنم انقدری که بازمانتوم بوی عطرتنش روبگیره

اماباخودم گفتم النازآروم باش

من سهیل رو واقعادوستش داشتم پاهام سست شدوهمونجانشستم روزمین

یکی ازبچه هاآموزشگاه امدسمتم گفت حالت خوبه نکنه فشارت افتاده

چیزی نگفتم بلندشدمشغول تمیزکردن لباسم بودم که یه لحظه دوتاپاروجلوم دیدم

سرم رو که بلندکردم سهیل جلوم وایساده

اخم هام روتوهم کردم گفتم چرا امدی اینجاهمه من رومیشناسن میخوای برام حرف دربیان لطفاازاینجابرو

سهیل گفت باشه میرم ولی تنهانمیرم توحالت خوب نیست بیابامن بریم باهات حرف دارم

یه نگاه به اطرافم کردم دیدم چندتاازبچه هادارن نگاهمون میکنن

نمیخواستم راجبمون فکربدکنن وجلوی اوناباسهیل دعواکنم آبروریزی بشه

گفتم باشه برو سمت ماشین منم میام

وقتی سهیل رفت به یکی ازدوستام گفتم کاری برام پیش امده بایدبرم بعدامیام جزوه های امروز روازت میگیرم ورفتم سمت ماشین سهیل

سهیل نزدیک ماشین منتظرم بودودرروبرام بازکرد نشستم

بی اختیاراشکام سرازیرشد باخودم میگفتم اینجای که من نشستم جای زن سهیل ومیخواستم پیاده بشم که سهیل حرکت کرد

یک کم که رفت گفتم نگه دارمیخوام پیاده بشم

چیزی نگفت

دادزدم نگه دار

سهیل گفت باهات حرف دارم خواهش میکنم بهم فرصت بده اروم باش حرفهام روبشنو

بعدرفت یه جای خلوت وایسادبرگشت سمتم

گفت الناز من اون کارو باهات کردم الان چندوقته عذاب وجدان دارم واقعانمیخواستم اون اتفاق برات بیفته

میخوام ببرمت دکتر این تنها کاریه که میتونم برات انجام بدم هزینه اش هم هرچقدرباشه خودم میدم

نمیدونستم چی بایدجوابش روبدم من این لعنتی روکه کنارم بوددوستداشتم

ولی اون عذاب وجدان داشت میخواست کارش رو رفع و رجوع کنه بره دنبال زندگیش

گفتم نیازی به دلسوزیت ندارم والکی گفتم ترمیم کردم

سهیل اصرار کرد شمارم روداشته باشه

ولی بهش ندادم

گفتم ازکجافهمیدی اموزشگاه کلاس میرم

گفت به شاگرد مغازم گفته بودم هروقت دیدت بهم خبربده(چندباررفته بودم تره باروشاگردش من رومیشناخت)

سهیل من رورسوندم نزدیکای خونه

داشتم ازماشین پیاده میشدم که صدام کردبرگشتم سمتش زل زدتوچشمام گفت یه دوهفته دیگه طاقت بیار

همه چی تموم میشه

باتعجب نگاش کردم گفتم چی قراره تموم بشه هرچی بین من وتوبوده خیلی وقته تموم شده

سهیل گفت من تو رودوستدارم ودارم زنم روطلاق میدم

نمیدونستم بایدخوشحال باشم یاناراحت

ولی اولین باربودازجدایی دونفرواقعاخوشحال شدم..

قسمت۱۵:اولین باربودازجدایی دونفرخوشحال بودم

گاهی باخودم میگفتم من اینقدرسنگدل نبودم

ولی الان بخاطره به دست اوردن سهیل حاضربودم هراتفاقی بیفته

چون سهیل برای من نمرده بودکه حالابااین حرفش توقلبم زنده بشه

من نمیتونستم فراموشش کنم

سهیل اولین عشق زتدگیه من بودودوستداشتن روبااون تجربه کرده بودم

هرشب بافکرش میخوابیدم وبرای آینده ام رویا پردازی میکردم

چه شبهای توتنهای خودم باهاش حرف میزدم

به جرأت میتونم بگم یک شب نبودکه من بدون فکرسهیل خوابیده باشم

ولی ازاون شب به بعدبااین حرف سهیل خودم روزنش تصور میکردم ودخترش رودخترخودم میدونستم!!

چندروزازدیدن سهیل گذشت ازش خبرنداشتم وخیلی پشیمون بودم چراشماره ام روبهش ندادم

من شماره سهیل روحفظ بودم

ولی غرورم بهم اجازه نمیدادبهش زنگبزنم

هرچنداخرم نتونستم جلوخودم روبگیرم وبهش پیام دادم

ونوشتم سلام..

چنددقیقه ای طول کشیدتاجواب بده

اونم نوشت سلام شما؟

ناخودآگاه یادباراولی که بهش زنگزدم افتادم

نوشتم النازم

بلافاصله زنگزدتاوصل کردم کلی قربون صدقم رفت

منم کلی تو دلم قربون صدقش میرفتم

ولی به زبون نمیاوردم

یه لحظه ساکت شد

گفت النازم نمیخوای جواب عشقت روبدی

مکثی کردم آروم گفتم دلم برات خیلی تنگ شده وبغض راه گلوم روبست دیگه تحمل دوریش رونداشتم گفتم میخوام ببینمت

گفت باشه عزیزم

اون روزجمعه بودونزدیک ساعت دوبعدظهرکه امددنبالم

منم باکلی شورشوق اماده شدم رفتم پایین

سهیل میخواست بره سمت سفره خونه

گفتم برویه جای خلوت میخوام راحت بغلت کنم میدونی چندوقته بغلت نکردم نگاهم کردگفت قربونت برم

چندتادورتوخیابون زدگفت بریم خونه رفیقم اونجاراحتیم

گفتم باشه

بعدزنگ به دوستش گفت کلیدآپارتمانت روبرام بیار

نیم ساعتی طول کشیدتارفیقش کلیدخونش رواورد

انقدرعاشق سهیل بودم وازبودنش کنارخودم مطمئن که ترسی ازجای رفتن باهاش نداشتم

میگفتم خودش هست مراقبمه

دوستش خونه مجردی داشت

خیلی زودرسیدیم

اون روزبعدازمدتهاتوبغل سهیل احساس آرامش میکردم

هرچندهیچ اتفاق دیگه ای بینمون نیفتاد

ولی ازهمونجابازرابطه ی بین من وسهیل اغازشدومثل سابق همدیگرومیدیدیم

وهردوتامون مراقب بودیم زنش نفهمه

نزدیک عروسیه الهه بودبازم باسهیل رفتم خریدلباس

ولی ایندفعه دیگه نذاشتم اون حساب کنه

حتی سفره خونه ام میرفتیم بیشترمواقع من حساب میکردم

میگفتم هروقت زنت روطلاق دادی پول خرج من کن

فعلامن حقی ازدرامدتوندارم

هرچنداکثراوقات سراین موضوع دعوامون میشد

ولی من زیربارنمیرفتم

خلاصه عروسی الهه به خوبی وخوشی برگزارشد

واز

رابطه من باسهیل۴ماه میگذشت ولی هنوززنش‌روطلاق نداده بود..



قسمت۱۶:چهارماه ازرابطه ی مامیگذشت

اماسهیل هنوزاززنش جدانشده بود

وهردفعه من غرمیزدم میگفت صبرکن میخوام کاری کنم مهریه اش روببخشه

یه بارپرسیدم مگه مهریه اش چقدره؟

گفت تاریخ تولدش واگربخوام مهریه اش روبدم هرچی دارم ندارم بایدبفروشم بدم بهش وچیزی برام نمیمونه بایدازصفرشروع کنم

چاره ای جزقبول کردن حرفهاش نداشتم

ولی خیلی عذاب میکشیدم ونمیتونستم فکرکنم وقتی میره خونه کنارزنش یاباهم مهمونی میرن

مثل دیوانه هاشب که میشدعطرش رومیزدم به بالشتم و میخوابیدم

این عطراینقدرخوشبوبودکه توشرکت همه میشناختنش واکثرهمکارهارفته بودن ازش خریده بودن

اون مغازه عطرفروش هم اینقدربراش مشتری فرستاده بودم پول عطر رودوبرابر کرده بود ولی بازم من هردفعه که تموم میشدسریع میرفتم ازش میخریدم

یه روزکه ازسرکارتعطیل شدم باسهیل قرار داشتم  امد دنبالم رفتیم یه دورزدیم کنارش کلی بهم خوش میگذشت

بعدمن رواورد نزدیک خونه پیاده کردورفت

وقتی رسیدم خونه چنددقیقه بعدش مامانم امد

تعجب کردم خیلی زودامده بود

سلام کردم جوابم روندادخیلی عصبانی بود

یه لحظه شک کردم نکنه من روباسهیل دیده

مامانم لباساش روعوض کردامدتواتاقم ودرم پشت سرش بست

بی مقدمه گفت گوشیت روبده

گفتم چراچی شده مامان؟

دادزدخفه شوگوشیت روبده به من

ندادم رفت کمربندآورد

شروع کردبه زدنم عکسام وپیامهام باسهیل توگوشی بود

هرجوربودگوشیم روبه زورازم گرفت

داداشم دوسال ازمن کوچکتربودولی جثه ی بزرگی داشت وخیلی غیرتی بود

تاحالاچیزی ازم‌ندیده بود

امدتواتاق گفت چی شده؟

مامانم میزدم میگفت اون کی بودازماشینش پیاده شدی

داداشم که تازه فهمیده قضیه چیه

اونم شروع کردبالگدبه پهلوم زدن

دیگه توان حرف زدن هم نداشتم

حتی نمیتونستم بگم نزن غلط کردم

اینقدرکتکم زدن که تمام بدنم کبودشده بود

داداشم که خیلی عصبانی بودصندلی که تواتاق بودرو برداشت کوبیدتوسرم،

سرم شکست خون سرم ریخت روصورتم

همنجوری ولم کردن رفتن بیرون دراتاقم روم قفل کردن

داداشم عکسهای که باسهیل انداخته بودم روتو گوشی دید دادمیزدمیکشمت

خداروشکرمیکردم عکسهای توگوشیم مال توخونه نیست هرچی بودمال سفره خونه وتوماشین بود

ولی وقتی پیامهاروخونده بود

فهمیدبودسهیل متاهله وزن داره

بازم امدباکمربندشروع کردبه کتک زدنم

اون شب بابام هم ازقضیه باخبرشد

ولی دیگه اون نیومدمن روبزنه

ولی میشنیدم به مامانم میگفت تورفتی سرکاراینم  ول شد

مامانمم میگفت توبهش گفتی بروسرکارهرکاری دوستداشتی بکن خلاصه اون دعواشون شد

تاصبح ازدردنتونستم بخوابم

صبح ابام ومامانم رفتن سرکارداداشمم خواب بود

منم لباس پوشیدم ازخونه فرارکردم..



قسمت۱۷:ازخونه امدم بیرون جای برای رفتن نداشتم

میدونستم سهیل بخاطربارصبح زودبیدارمیشه ومیره میدان تره باروخونه نیست

بهش زنگ زدم گفت صبح به این زودی بیرون چکارمیکنی

گفتم سهیل بابدببینمت زودبیا

خیلی زودامددنبالم وقتی توماشینش نشستم ازدیدن قیافه ام تعجب کردگفت النازچی شده

جریان روبراش تعریف کردم خیلی ناراحت شد

گفت بریم خونه ی من

گفتم مگه زنت خونه نیست

گفت خواهرش سرطان داره وحالش خوب نیست ازدیروزرفته پیش خواهرش

تازه متوجه شدم چرازنش بیشتروقتهاخونه نیست نگودرگیرخواهرشه

خلاصه باسهیل رفتیم خونش چاره دیگه ای نداشتم

همین که واردخونش شدم چشمم خوردبه عکس عروسیشون که رودیواربود

گفتم وقتی من روقبلامیاوردی عکسی رودیوارنمیدیدم

سهیل گفت قبل ازامدنت همه روجمع میکردم میذاشتم توکمددیواری

سهیل خیلی اصرارمیکردبرگردم خونه

گفتم برنمیگردم چون بازم کتک میخورم

وقتی دیدمن هیچ جوره راضی به برگشتن نیستم

زنگزدبه دوستش که خونه مجردی داشت تاکلیداپارتمان اون روبگیره

ولی ازشانس من رفته بودشمال وفردامیومد

تابعدظهرخونه سهیل بودم وبعدباهم رفتیم بیرون

توماشین زنگزدبه زنش گفت بمون خونه خواهرت آخرشب میام دنبالت

موقع حرف زدن بهش اشاره کردم بزنه روبلندگوتا صداش روبشنوم

اولش مخالفت کردولی دیدمن سیریش شدم زد

زنش موقع حرف زدن باسهیل خیلی خوب باهاش حرف میزدوقربون صدقش میرفت عزیزم عزیزم میکرد

طرزحرف زدن شون به زن وشوهری نمیخوردکه بخوان ازهم جدابشن

خیلی ناراحت شدم ولی چیزی نگفتم حوصله بحث نداشتم

مونده بودم شب کجابرم

سهیل گفت اگرنمیترسی امشب روتومیدون تره باربمون

صبح قبل ازاینکه کسی بیادمیام دنبالت

چاره ای نداشتم وقبول کردم

هرچندبعدازرفتن سهیل خیلی میترسیدم چون تاحالاتنهابیرون ازخونه نمونده بودم وتاصبح اصلانتونستم بخوابم

ساعت پنج صبح بود که سهیل امد دنبالم دیدم به نگهبان پول دادکه به کسی چیزی نگه

سرم بخاطرشکستگی دوباره خونریزی کرده بود

سهیل رفت داروخونه وسایل پانسمان خریدوسرم روبست تمام بدنم درد میکرد

سهیل حرکت کردسمت خارج ازشهرگفتم کجاداری میری

گفت ازبابام کلیدباغش روگرفتم فعلابریم اونجا

وسرراه یکم خوراکی وتنقلات خرید

وقتی رسیدیم خیلی خسته بودم دوشب بودنخوابیده بودم گفتم سهیل من چندساعتی میخوابم

ورفتم تواتاق خواب تاسرم روگذاشتم روبالشت خوابم برد

نمیدونم چندساعت خوابیده بودم

ولی وقتی بیدار شدم ازاتاق امدم بیرون

سهیل نبودرفتم توباغ روهم نگاه کردم ماشینشم نبود

میخواستم بهش زنگ بزنم ببینم کجاست

ولی میترسیدم گوشیم رو روشن کنم وخانواده ام زنگ بزنن

چاره ای جزصبرکردن نداشتم...



قسمت۱۸:توباغم نگاه کردم ماشین سهیل نبودچاره ای جزانتظارکشیدن نداشتم

بعدازنیم ساعت صدای ماشینش روشنیدم دویدم سمت در ورودی بادیدنش یه نفس راحت کشیدم گفتم کجارفته بودی

سهیل گفت رفتم ناهارخریدم میدونم گرسنه ای

بعدازخوردن ناهارسهیل گفت الناز این فرارکردن فایده نداره بیابرگرد

گفتم من برنمیگردم بس بیخوداصرارنکن

اون روزتا نزدیکهای شب توباغ پدرسهیل موندیم

داشت هواتاریک میشدکه سهیل گفت من نمیتونم اینجاتنهاولت کنم برم خطرناکه

زنگزدبه رفیقش ببینه ازمسافرت برگشته

وقتی قطع کردگفت پاشواماده شوبریم امشب خونه مجردیه دوستم بمون تاببینم چی میشه

باهم رفتیم کلیداپارتمان دوستش روگرفت سرراهم یه مقدارخرت پرت برام خریدکرد

من روگذاشت اونجارفت

اون شبم من تواون اپارتمان تنهابودن وهمچنان خانواده ام ازم بیخرگوشیمم خاموش بود

فرداش نزدیک ظهربودکه سهیل برام ناهارخربده بودامدپیشم یه کم حالم بهترشده بود

ولی سهیل کلافه بودبعداز ناهارگفت تاکی میخوای فرارکنی اخرش که چی

بایدبرگردی پیش خانواده ات نمیتونی برای همیشه اینجابمونی

گفتم من دو روزه خونه نرفتم ایندفعه دستشون بهم برسه میکشنم

سهیا میگفت کاریت ندارن نترس وهرجوربودمیخواست من روقانع کنه برگردم

خلاصه باهم دعوامون شدومنم ازاونجای که دیگه نمیتونستم خودم روگول بزنم ودست سهیل برام روشده بودزدم زیرگریه وگفتم خاک برسرمن که گول توروخوردم

توبه من دروغ گفتی وعده الکی دادی کوچرا زنت روطلاق ندادی شماباهم خیلی خوب هستید

باحرفم سهیل عصبانی شدگفت اینطورنیست من نمیخوامش ولی ندارم فعلا مهریه اش روبدم

بعدازکلی دعواوسایلم روبرداشتم ازاون خونه زدم بیرون

رفتم تویه پارک چندساعت نشستم هواتاریک شده بود

ازترس معتادها رفتم تودستشویی زنونه قائم شدم

ولی بعدنیم ساعت نظافت چی اومددردستشویی هاروبازمیکردکه بشوره وقفل کنه

من دروازداخل قفل کرده بودم

هرچی به درزدبازنکردم

اخرسربادسته ی طی اززیردر زدبه پام گفت بیابیرون به ناچاردر روباز کردم

گفتم توروخدابزار یه امشب رومن اینجا بمونم جایی روندارم برم

گفت فرارکردی؟

گفتم نه شهرستانیم جایی ندارم

هرچندازکبودیه صورتم معلوم بودکتک خوردم وازفرار کردم

دلش به حالم سوخت گفت باشه بیابروتواون اتاقک بخواب

نگاه کردم دیدم یه فرش کوچیک توش پهنه که برای زمان استراحت خودشه

ازش تشکرکردم رفتم تواون اتاقک نشستم

نظافت چی کارش که تموم شدگفت من دارم میرم

ولی بایددر روقفل کنم

گفتم باشه مشکلی نیست

ازبوی توالت وترس سوسک خوابم نمیبرد

یک ساعتی گذشته که دیدم یکی داره دروبازمیکنه

از ترسم چسبیده بودم به دیواروچشمام روبسته بود...



قسمت ۱۹:از ترسم چسبیده بودم به دیواراتاقک وچشماموبسته بودم درکه بازشدچندتامأمورامدن توگفتن بیابیرون کیفم روبرداشتم امدم بیرون نظافتچی بیرون وایساده بودبااخم نگاهش کردم

گفت دخترم بخاطرخودت اینکارروکردم هیچی نگفتم سوارماشین پلیس شدم بردنم‌کلانتری

هرچی سوال میکردن وشماره خانواده ام رومیخواستن جواب نمیدادم

اخرسرازتووسایلم گوشیم روبرداشتن وشماره ی بابام روپیداکردن

بهش زنگزدن گفتن باشناسنامه بیایدکلانتری

بابام ومامانم باهم امدن

پدرم یکم بارئیس کلانتری صحبت کردبعدمن روباخودشون اوردن بیرون

توماشین گریه میکردم ویواشکی عکسهای خودم وسهیل روپاک کردم وتمام مدت گوشیم روداخل کیفم گرفته بودم که کسی متوجه نورش نشه

وبعدسیم کارتم رودراوردم شکستم

رادیوروشن بودوصدای بازکردن درپشت گوشیم رو نشنیدن

جلوی درکه پیاده شدم یواشکی سیم کارتم‌ روانداختم توجوی اب رفتم بالا

یه راست رفتم تواتاقم

داداشم امدخواست من روبزنه ولی بابام نذاشت

یه ساعت بعد مامانم امد

گفت ذلیل مرده دوشبه کدوم گوری بودی

سکوت کرده بودم حرفی نمیزدم

چندقدم بهم نزدیکترشدگفت مگه کری کجابودی

خیلی عصبانی بود

ترسیدم اگرجواب ندم دوباره کتکم بزنن

گفتم توخیابونهابودم

گفت غلط کردی به من دروغ نگو

گفتم اگرجایی بودم که مامورهاپبدام نمیکردن

ساکت شدورفت بیرون

فرداش ازاتاق بیرون نرفتم

حتی برام غذاهم نیاوردن

مامانم سرکارنرفته بودخونه بود

نزدیک ظهراحسان امدتواتاق گفت گوشیت روبده

بهش دادم رفت

شب مامانم امدگفت پاشوبرودوش بگیر

فکرکردم دلش برام سوخته

ولی ازدراتاق نرفته بودبیرون که برگشت گفت صبح زودحاضرباش

بایدبریم دکتر

اولش فکرکردم بخاطرسرم که شکسته وکبودیه بدنم میخوادببرتم دکترخوشحال بودم

صبح زودبیدارشدم لباس پوشیدم

الهه ام امده بودسه نفری راه افتادیم

وقتی رسیدیم جلوی مطب تازه فهمیدم اوردنم معاینه بکارت

نمیتونستم دیگه کاری کنم

رفتیم پیش دکترمامانم والهه پشت پرده موندن

به دکتراروم گفتم میگی مادرم وخواهرم برن بیرون

دکترفکرکردخجالت میکشم

فرستادشون بیرون

باالتماس بهش گفتم توروخدابه مادرم نگومن بکارت ندارم

ببین تمام بدنم کبوده اگربفهمن میکشنم

گفتم هرچقدرپول بخوای بهت میدم

دکترقبول نکردگفت بزارمعاینه کنم شایدخراش برداشته

ولی بعدازمعاینه گفت نه رابطه ات کامل بوده

بعدبه مامانم گفت

مامان دودستی زدتوسرش شروع کردبه گریه کردن

الهه سعی میکردارومش کنه ولی نمیتونست

مامانم یه لحظه حمله‌کردسمتم که بزنم الهه نذاشت

هرچندوقتی امدیم خونه باکمربندافتادبه جونم که بگوکی این بلاروسرت اورده

منم گریه میکردم میگفتم کارکسیه که عاشقشم ودوستش دارم..



قسمت۲۰:به مامانم میگفتم دوسش دارم عاشقشم میخوادزنش روطلاق بده بیادخواستگاری

من روباخودش میبره ازدستتون راحت میشم

مامان که اینارومیشنیدمحکم ترمیزد

تازه داشت جای کبودیام خوب میشدکه دوباره کتک بدی ازمامانم خوردم

یک هفته ازاین ماجراگذشت وازسهیل بیخبربودم‌ که مریم امددیدنم

مامان به مریم شک کرده بودکه نکنه برام خبراورده  ازپیشمون تکون نمیخورد

یه لحظه تلفن خونه زنگ خورد پاشدبره جواب بده

مریم سریع گفت سهیل من روفرستاده نگران قضیه فرارت بودمیخواست ببینه برگشتی خونه یانه

کلی ازمن خواهش کرده که بیام خونتون وبراش خبرببرم

گفتم مریم تروخدابهش بگوالنازگفت زندگیم روجهنم کردی حداقل بیانجاتم بده

باامدن مامانم دیگه نشدبیشترحرف بزنیم وبعدازچنددقیقه ام مریم رفت

روزهامیگذشت من توخونه حبس بودم مامانم شده بودزندانبانم واجازه نمیدادهیچ جابرم

ازتمام این اتفاقات دوماه میگذشت که یه روزعمه ام امدخونمون تواتاق بودم ولی میشنیدم داره بامامانم حرف میزنه وقتی یه کم به حرفهاشون گوش دادم متوجه شدم برای پسرش امیرامده خواستگاریم

امیریه پسرسوسول قدبلندبودکه ازنظر چهره اصلاقشنگ نبودواوضاع مالیه خیلی هم نداشت

تودلم باسهیل مقایسه اش میکردم سهیل خیلی سرتربود

بعدازرفتن عمه ام مامان به الهه زنگ زدگفت عمه ات امده خواستگاریه النازولی باابروریزی که النازکرده

چیکارکنم بهتره بهشون بگم النازراضی نیست

که الهه پیشنهادمیده ترمیمش میکنیم

مامان قبول نمیکرد

میگفت اگرببرن معاینه میفهمن وابرومون توفامیل میره

الهه میگه اگرعمه خواست ببره معاینه میگیم این توهین به خانواده ی ماست واون موقع میتونیم همه چی روبهم بزنیم

وقتی فهمیدم چه نقشه ای برام کشیدن داشتم دق میکردم من ازامیر متنفر بودم

دراصل بخاطرابروخانواده ام مجبوربودم تن به ازدواج فامیلی بدم که نبرنم معاینه اونم کسی که ازش متنفربودم

گفتم این یه دروغ بزرگه به خانواده عمه ام ولی مامانم قبول نمیکردحفظ ابروش براش خیلی مهم بود

خواستم دوباره فرارکنم ولی جای برای رفتن نداشتم  سهیل که متاهل بودمن رونمیتونست نگه داره همون دفعه ام میگفت برگردخونه

این وسط بازنده این عاشقی من بودم

بعدازچندروزبه اجبارمادرم باالهه رفتم برای ترمیم

ویادمه پول خیلی زیادی هم پرداخت کردیم

حرفهازده شدوروزخواستگاری رومشخص کردن

اصلاراضی به این ازدواج نبودم وهردفعه اعتراض میکردم مامانم باکمربندمیفتادبه جونم بهم غذانمیداد

شب قبل ازخواستگاری چون مخالفت زیادی کرده بودم

مامانم گفت اگرحرف زیادی بزنی

قسم میخورم قاشق داغ میکنم میزارم رودستت

منم از ترسم دیگه هیچی نگفتم بی صدااشک میریختم



قسمت۲۱:مامانم گفت اگرحرف بزنی قسم میخورم قاشق داغ میکنم میزارم رودستت

منم ازترسم هیچی نگفتم

مراسم خواستگاری برگزارشدومنم دقیقامثل یه مجسمه نشسته بودم هیچ حرفی‌ نمیزدم

بزرگترهاحرفهاشون رو زدن وتاریخ عقدرومشخص کردن

تنهانگرانیه مادرم قبل ازعقداین بودکه نکنه عمه بخوادمن روببره معاینه بکارت

ولی عمه ام بخاطراعتمادی که به خانواده ماداشت حرفی نزد

ومن طی یه مراسم خیلی ساده به عقدامیردرامدم

هیچ حسی بهش نداشتم

یادمه شب اول عقدمون امیرموندخونه ما

اخرشب امدتواتاق وخواست پیش من بخوابه

وقتی درازکشیدپیشم یه لحظه واقعامیخواستم بالابیارم

سریع بلندشدم به بهانه اب خوردن رفتم بیرون

وقتی هم برگشتم بالشتم رواز روتخت برداشتم روزمین خوابیدم

امیرفکرمیکردمن خجالت میکشم بخاطرهمین به روی خودش نیاوردخوابید

خدایش خیلی بهم محبت میکردولی من اصلادوستش نداشتم ونمیتونستم سهیل روفراموش کنم

امیربرام زیادکادومیخریدوواقعادوستم داشت ولی حس دوستداشتن رونمیتونست تومن زنده کنه

هروقت باماشین میومددنبالم که بریم بیرون ازش میخواستم جاهای ببرم که قبلا باسهیل رفتم

فشار‌وکنترل خانواده ام بعدازعقدکمترشده بود

یه سیم کارت خریدم به مریم زنگ زدم

وقتی صدام روشنید خیلی خوشحال شدگفت چه عجب

گفتم مریم بهت زنگزدم که به سهیل خبربدی من ازدواج کردم

مریم بعدازشنیدن حرفم یه جیغ بلندکشیدخیلی خوشحال شد

گفت بخدابهترین کارروکردی فکرسهیل روازسرت بیرون کن به زندگیت بچسب اون زن داره به دردت نمیخوره

ازحس تنفرم به امیرچیزی به مریم نگفتم ازش خداحافظی کردم

سه ماه ازعقدمامیگذشت ومن هرکاری میکردم نمیتونستم سهیل روفراموش کنم

ازعطرش میزدم وهرشب باگریه میخوابیدم

ازخدایامیخواستم ازاین عشق لعنتی نجاتم بده

ذره ذره داشتم اب میشدم وعذاب میکشیدم افسردگی گرفته بودم

تصمیم گرفتم برم سرکارشایدیه کم ازنظرروحی بهتربشم

به مامانم گفتم میخوام توخریدجهیزبه ام کمکتون کنم بذاربرم سرکار

خانواده ام که فکرمیکردن سهیل روفراموش کردم وعاشق امیرشدم مخالفتی نکردن وبهم اجازه دادن

وازطریق یکی ازدوستام تویه شرکت کارپیداکردم

امیرازوقتی فهمیده بودسرکارمیرم گیردادناش شروع شده بودکه چرامیری سرکاریاتعطیل میشی میری خونه بهم خبرنمیدی

چراطول روزبهم زنگ نمیزنی وپیام نمیدی وووو...

بخاطرخانواده ام مجبوربودم تحملش کنم وهردفعه یه بهانه ای برای کارهام میاوردم

تا کم کم متوجه رفتارهای مشکوک امیرشدم ویه بارکه جلوی من گوشیش زنگ خورد وشماره ی ناشناس افتادبود

بااسترس جواب دادوخیلی کوتاه سلام کردگفت چشم زنگ میزنم وقطع کرد...


2706
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2687
2730
پربازدیدترین تاپیک های امروز