زنگ نزن بهش میبینیش زیاد حرف نزن باهاش
من انقدر ازماجرای عروس ومادرشوهرها بیزاربودم که تا تونستم خوبی کردم که اونطوری نشم ولی خوبی که ازحد گذشت نادان خیال بد کرد.اوایل شوهرم میگفت بایدبریم باید بیان حتی میگفت هرروز باید زنگ بزنی الان که دیگه خودشم دید دارن باهام چیکارمیکنن ومن هیچی نمیگم اونم ول کرد