میرن اصفهان بعد تا یکسال از ندا خبر نمیگیره کلا قط رابطه میکنه تا خاله ی مرتضی فوت میکنه میان اصفهان ندا مرتضی رو میبینه مرتضی بش میگه آجی...باید همو فراموش کنیم..ندا خییلی زجر میکشه با یه پسری ب اسم امیر ازدواج میکنه امیر پسد خییلی خوب و فهمیده ای هست...بابای ندا هم با به خانم ب اسم فرحناز ازدواج میکنه..ندا بسختی بچه دار میشه..یه پسر ب اسم ابوالفضل