برای عزیزانی که "کودک دبستانی" دارند ؛
پنجره را باز می کنم تا کمی اکسیژن به دلم برسد ...
تا عطرِ پاییز ، حواسم را از نبودنت پرت کند ...
دلبندم !
این روزها تو با قدم های کوچکت ، اولین گام های بزرگ شدنت را بر می داری ...
و من هنوز برایم سخت است پذیرفتنِ این که تو بزرگ شده ای ،
دستِ خودم نیست عشق کوچک من !
ساعت هایی که نیستی ، خیالِ شیطنت های هر روزت دیوانه ام می کند ...
صدایِ خنده های کودکانه ات توی گوشم می پیچد ، بر می گردم ... و نیستی !
چقدر این خانه بدونِ تو ، به من نمی آید !
چقدر جایِ بچگی هایت دراین خانه خالی می شود وقتی نیستی ...
مرا ببخش که اینقدر جنبه ی نبودنت را ندارم !
قول می دهم به رویت هم نیاورم که لحظه های بدونِ تورا ... چند بار گریه می کنم ...
قول می دهم محکم باشم و هر روز صبح ؛
با لبخند به سمتِ کلاس درس ، بدرقه ات کنم ...
اجازه نمی دهم اینهمه دلتنگی و اضطرابِ من ، اشتیاق کودکانه ی تو را کور کند ... !
خوشبختی و سرفرازیِ تو تنها آرزویِ دل بی تابِ من است زیبایِ کوچکم !
اشک هایم را پاک می کنم .. تو را در ذهنم مرور می کنم ؛ که با کوله پشتی بر دوش ... چقدر دوست داشتنی همراه من قدم می زنی ... !
به آینده ات فکر می کنم ... و به خودم قول می دهم محکم باشم !
تو آرام آرام ... و با خیالی آسوده قدم هایت را بردار ...
من تمامِ مسیر را کنارت می مانم ...
نگران هیچ چیز نباش ، هرکار لازم باشد برای موفقیتت خواهم کرد !
کسی که عاشق باشد ؛ دستانش مانند دستان خدا معجزه می کند !
آنقدر می دانم که من برای تو ... قوی ترین موجودِ این جهانِ خاکی ام !
جانِ دلم !
تو گام هایت را بردار ...