2726
عنوان

چه کار کنم شوهرم برگرده+اسکرین

16505 بازدید | 379 پست

دیشب سر یک چیز الکی بحثمون شد درحد چند دقیقه من کوتاه اومدم و معذرت خواستم صبح زود رفت الانم پیام داده نمیام دیگه

هیچ مشکلی نداشتیم حتی سر سوزن نمی دونم چش شده یک دفعه ای بهم ریخته شدید. تاحالا اینجوری ندیده بودمش

من یک زنم ...یک زن قوی که همه چیز دارم ...عشق... محبت... سرسختی...احساسات... غم... ترس....شادی.... نشاط...ناامیدی ...زن بودن ساده نیست...مادر بودن داستان نیست... من خودم می خوام داستان خودم رو بنویسم ...پس قوی می مونم و ادامه میدم 😇

زنگ می زنم دسترس نیست دلم خونه چی کار کنم؟ 

من یک زنم ...یک زن قوی که همه چیز دارم ...عشق... محبت... سرسختی...احساسات... غم... ترس....شادی.... نشاط...ناامیدی ...زن بودن ساده نیست...مادر بودن داستان نیست... من خودم می خوام داستان خودم رو بنویسم ...پس قوی می مونم و ادامه میدم 😇

ببین برای منم همین پیش اومده بود دقیقا!!!😥

 من از یکی از پزشکای دکترساینا ویزیت انلاین گرفتم از خونه و خیلییییی خوب بود. بیا اینم لینکش ایشالا که مشکلت حل میشه 💕🌷

2728
چقد لوس😐

بخدا ازین اخلاقا نداشت نمی فهممش دارم دق می کنم

من یک زنم ...یک زن قوی که همه چیز دارم ...عشق... محبت... سرسختی...احساسات... غم... ترس....شادی.... نشاط...ناامیدی ...زن بودن ساده نیست...مادر بودن داستان نیست... من خودم می خوام داستان خودم رو بنویسم ...پس قوی می مونم و ادامه میدم 😇

مردها هم چقد نازک نارنجی شدن

فرزندم،از ملالتهای این روزهای مادری ام برایت میگویم... از این روزها که از صبح باید به دنبال پاهای کوچک و لرزان تو بدوم و دستت را بگیرم تا زمین نخوری. به کارهای روی زمین مانده ام نمیرسم این روزها که  اتاقها را یکی یکی دنبال من می آیی، به پاهایم آویزان میشوی و آن قدر نق میزنی تا بغلت کنم، تا آرام شوی. این روزها  فنجان چایم را که دیگر یخ کرده، از دسترست دور میکنم تا مبادا دستهای کنجکاوت آن را بشکند. با ناراحتی و ناامیدی سر برگرداندنت را میبینم که سوپت را نمیخوری و کلافه میشوم از اینکه غذایت را بیرون میریزی. هرروز صبح جارو میکشم، گردگیری میکنم، خانه را تمیز میکنم و شب با خانه ای منفجر شده و اعصابی خراب به خواب میروم. روزها میگذرد که یک فرصت برای خلوت و استراحت  پیدا نمیکنم و باز هم به کارهای مانده ام نمیرسم...امشب یک دل سیر گریه کردم. امشب با همین فکر ها تو را در آعوش کشیدم و خدا را شکرکردم و به روزها وسالهای پیش رو فکر کردم و غصه مبهمی قلبم را فشرد...تو روزی آنقدر بزرگ خواهی شد که دیگر در آغوش من جا نمیشوی و آنقدر پاهایت قوت خواهد گرفت که قدم قدم از من دور میشوی و من مینشینم و نگاه میکنم و آه... روزگاری باید با خودم خلوت کنم و ساعتها را بشمارم تا  تو از راه بیایی و من یک فنجان چای تازه دم برایت بیاورم و به حرفهایت با جان دل گوش بسپرم تا چای از دهن بیفتد.... روزی میرسد که از این اتاق به آن اتاق بروم و خانه ای را که تو در آن نیستی تمیز کنم. و خانه ای که برق میزند و روزها تمیز میماند، بزرگ شدن تو را بیرحمانه به چشمم بیآورد. روزی خواهد رسید که تو بزرگ میشوی، شاید آن روز دیگر جیغ نزنی، بلند نخندی، همه چیز را به هم نریزی... شاید آن روز من دلم لک بزند برای امروز... روزی خواهد رسید که من حسرت امشبهایی را بخورم که چای نخورده و با سردرد و گردن درد و با فکر خانه به هم ریخته و سوپ و بازی و... به خواب میروم...شاید روزی آغوشم درد بگیرد،این روزها دارد از من یک مادر به شدت بغلی میسازد...!❤️❤️
اهمیت نده خودش دست از پا دراز تر برمیگرده حالا کجا رفته؟؟؟

فک می کنم کوه رفته دسترس نیست هروقت ناارومه می رفت کوه

من یک زنم ...یک زن قوی که همه چیز دارم ...عشق... محبت... سرسختی...احساسات... غم... ترس....شادی.... نشاط...ناامیدی ...زن بودن ساده نیست...مادر بودن داستان نیست... من خودم می خوام داستان خودم رو بنویسم ...پس قوی می مونم و ادامه میدم 😇

به خاطر دوستش دیشب بحثمون شد هرچی خواست گفت منم ساکت شدم تا آروم شد 

من یک زنم ...یک زن قوی که همه چیز دارم ...عشق... محبت... سرسختی...احساسات... غم... ترس....شادی.... نشاط...ناامیدی ...زن بودن ساده نیست...مادر بودن داستان نیست... من خودم می خوام داستان خودم رو بنویسم ...پس قوی می مونم و ادامه میدم 😇
2706
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2687
2730
داغ ترین های تاپیک های امروز