سلام عزیزم دیشب خوابم برد...
عزیزم ما۵سال باهم بودیم ..من تواین ۵سال همه کاربراش کردم اونقدر عاشقش بودم مثل آدامس چسبیده بودم بهش.جوری که خودش میگفت تنها دختری هستی که بدون اینکه بدونی پولدارم عاشق خودم شدی..(اوایل لو ندادکه کیه..خانوادش خ سرشناسن)..یعنی هررررچی میگفت میگفتم چشم اینقدرر دوستم داشت...چون نه بی ادب بودم نه خشن نه پر رونه ازش پول قبول میکردم هرروز وابسته ترازدیروز یه روزباهام قهرمیکرد شبانه روز گریه میکردم سکته تم میزد کارم به سرم میکشید غذانمیتونستم بخورم وقتی دید اونقدر ذلیلش شدم...
اصلاسعی نکرد خودش رو عوض کنه...خییلی شکاک بود یعنی همش درحال اثبات خودم بودم فک کن تواین ۵سال هزااربار بحث وحشتناکمون میشدو بهم تهمت میزد من باید چه شبا وروزایی رو سر میکردم تا ازدستش ندم .بعدپشیمون میشد ومیگفت دست خودم نیست ازبس دخترای خراب دورو برش بودن به هیچچچچکی اعتمادنداشت..میگفت من تودنیا فقط به مادرم اعتماد دارم توهم مونده امتحان پس بدی..میگفت چون دوست دارم اونقدرروت حساسم ..
البته بعدش به غلط کردم میفتادو میگفت تومامانمی بابامی همه کسمی جونمی..
خلاصه فکرشم نمیکرد من بخوام ولش کنم و برم چون خیلی وابسته بودم اونم هرر روز فشاراش رو بیشتر میکرد تاروز اخر سر یه استوری بهم تهمت زد این سری التماسش نکردم خودمو خوار نکردم اون باید میفهمیدمن آدمم من خیانتکارنیستم دیگه لازم نبودخودمو ثابت کنم من واسه رابطمون هرکاری کردم حالا نوبت اونه..
من بی هیچچ حرفی ترکش کردم..
اگر واقعا منو میخوادباید بیاد جلو...
اومده جلو اما نه اونطورکه من میخوام دوست دارم قشنگ غرورشو پا بذاره روش و بیاد عین آدم.
تنها دراون صورت خوشبخت میشیم...