دو سال پیش از طرف محل کارمون کارمندها رو میبردن کربلا با تخفیف ویژه
یهویی دلم خواست برم ثبت نام کردم اسم مون هم درومد تو قرعه کشی به شوهرم گفتم دلم خیلی هوای زیارت میخواد بیا بریم اون موقع بچه کوچیک نداشتم راحت بودم راضی نشد گفت من نمیام
خیلی اصرار کردم گفتم بیا بریم تمام هزینشو خودم میدم بازم راضی نشد گفتم بزار خودم برم قبول نکرد
نشستم کلی گریه کردم گفتم خدایا من دلم هوای حرم امام حسین رو کرده ، بنده ی تو نمیزاره
دلم خیلی گرفت
هر کی میرفت کربلا من غصه دار میشدم
خواستم پارسال ثبت نام کنم باردار شدم الانم با بچه کوچیک خیلی سخته فکرشم نمیتونم بکنم
حالا خانواده شوهرم دوماه پیش تصمیم گرفتن پیاده برن کربلا شوهرمم وادار کردن باهاشون بره
یکماه پیش اومد خونه گفت میخوام برم کربلا رفتم پاسپورت بگیرم
یهویی دلم گرفت هیچی نگفتم رفتم بیرون ناخوداگاه اشکام ریخت رو صورتم خیلی ناراحت شدم
با خودم گفتم قربونت برم امام حسین منو که عاشق سفر کربلا بودم رد کردی حالا میخوای مانع سفرمو ببری کربلا ؟
دلم نمیخواست بدون من بره از طرفی با بچه کوچیک نمیشه رفت
منم بهش گفتم بسلامتی همین
دیشب اومد خونه خیلی ناراحت بود پرسیدم چی شده ؟ گفت پاسپورتم نیومده بعد از یکماه درخواست دادن
هرچقدرم زنگ میزنم میرم دنبالش میگن اشکال داره باید بررسی بشه
منم یه لبخند تلخی زدم هیچی نگفتم