امشب دلم گرفته بود گفتم برم مسجد محله وقتی خواستم بیام خونه مادرشوهرم دم در جلوی زنا بهم گفت چه عجب اومدی مسجد کمت که نمیاد بیا دورکعت نمازتو تو مسجد بخون بعد یکی از خانما که یکم مسن بود گفت مسجد اومدنم قسمت میخواد تا قسمت ادم نشه ادم راهی مسجد نمیشه بعد دوباره مادرشوهر گفت این حالا دوباره رفت تا ده شب دیگه پیداش بشه
اینقدر از دستش حرصی شدم اصلا پشیمون شدم رفتم مسجد