امشب خونه خاله ام بودیم یه دختر همسن پسر من داره. انقدر این دوتا باهم دعوا کردن و بدتر از اونا مامانم اینا بودن
اصلا با یه اعصاب خرابی از خونشون اومدم بیرون که نگو
اخر شبم سر بادکنک بچه ها دعواشون شد پسر من میخواست بیاره دختر اون نمیذاشت من داشتم پسرمو راضی میکردم مامانم و داداشمم رو سرم هی میگفتن بذار ببره
وای روانی شدم
دم به دم هم هی غر میزنن به پسرم میرن رو مخش صداشو در میارن.
اصلا درست و حسابی خداحافظی نکردیم ازهم
شما تو شرایط مشابه چی کار میکنید؟
کدوم المپیک؟ لندن یا ریو؟
همچین جایی یا نمیرم یا زود پا میشم
یا بچه رو. میدم باباش تنها میرم
کار خودت بکن محل نده
من‌نمیذارم کسی اون لحظه رو شیوه تربیتی من روی بچم دخالت کنه حتی اگه مامانم باشه و حدالامکان اینجور جاها ک‌میدونن بچه های همسن هستن و باهم سازش ندارن یه عذری میارم و نمیرم
بچه دارس سخته!! زیاد درگیر این مسایل نشو !! ازش لذت ببر !! این روزها به سرعت برق و باد میگذره !! یه روز دلت برای همین چیزها تنگ می شه!!!
من خیلی غریبم ولی قبلاً که غریب نبودم قید مهمونی ها رو میزدم الان هم که تو غربتم و هیچ جایی رو به معنای واقعی ندارم برم خونشون میگم خداروشکر چون اعصاب دعوا و داد و هوار بچه ها رو ندارم
وای من از بی تربیتی بچه طرف ناراحت بشم سر بچه خودم خالی میکنم😐
