از من گذشت دیگه الان نوبت بچمه که قربانی تبعیضا و بی توجهیاشون بشه.
عقدم کردن بدون هیچ رسم و رسومی خرشون که از پل گذشت دیگه پیداشون نشد وااااای که مامانم چه اشکا که نریخت چه آرزوها برام داشت....
شب عروسیم مادر شوهر اومد شاباشی هامو گرفت و رفتن حتی برای بدرقه ی عروس و داماد نموندن....
حامله شدم دریغ از یه بار احوالپرسی یا محبتی رحمی...بچم دنیا اومد بعد از دو ماه اومدن دیدنش و رفتن دیگه پیداشون نشد....تو کل این سه سال دندون رو جیگر گذاشتم شوهرم هر هفته کیسه کیسه براشون خرید و برد...دریغ از ذره ای محبت به پسرم... فردا تولد پسرمه که عزیزتر از جونمه ولی بازم اونا نیستن...تو رو خدا نگید اونا مهم نیستن خودتون می دونید چه داغی رو دلامون می ذارن هر چقدم بگید اهمیت ندارن ولی یه ناراحتی بزرگ ازشون تو دلمونه...چرا بعضی خانواده ها با عروساشون اینجوری می کنن؟؟؟ای کاش بی احترامی یا بدجنسی در حقشون کرده بودم تا دلم نمی سوخت خاطرات عقد و تک تک کاراشونو گذاشتم یه گوشه ی دلم و گفتم دیگه بازش نمی کنم.اما گناه بچم چیه؟؟
شوهرم هم درکم نمی کنه...نمی دونید چقدر رفتن و اومدن تا قبول کردم عروسشون شم مطمعن که شدن دیگه هوا برشون داشت😔