بودیم خونه دایی شوهرم مهمونی یهو نمیدونم چی شد شوهرم با مامانش دعوا افتاد شوهرم بهم گفت بیا بریم پدرشوهرم گفت تو بشین خودش اروم میشه دیدم شوهرم خیلی ناراحته ترسیدم ابرومو تو جمع ببره یهو کیفمو برداشتم ک برم رفتم از پدر شوهرم خداحافظی کنم جوابمو نداد منم نارحت شدم رقتم پایین دایی شوهرم اسرار کرد تو بمون منم گفتم ن نمیمونم بابا با مهدی مشکل داره داره رو سر من خالی میکنه الان اس هاشو میذارم اولاش شوهرمم ج داد ولی وقتی گفت دیگ زنتو نبینمو اینا من جوابشو دادم سفید منم