2726
عنوان

داستان تلخ من + قضاوت با شما

1699 بازدید | 188 پست

میخام بگم از دردی که توی دلمه 

یادمه یه روز پدرم از در اومد تو با یه نایلن پر از بیسکوییت و لواشک و اینا منم تازه از مدرسه اومده بودم با خودم گفتم درسامو بخونم برم کلکشونو بکنم شب که شد مادرم چایی آورد منم از همه جا بی خبر گفتم مامان اون بیسکوییتارو میاری با چایی بخوریم میچسبه ، مادرم هیچ واکنشی نشون نداد دوباره تکرار کردم مامان کلوچه هارو میاری بخوریم و دوباره مادرم انگار که نشنیده باشه بعد تو دلم گفتم خسته اس شاید نشنیده گفتم مامان میگی کجاست من برم بیارم دوباره مادرم واکنشی نشون نداد ، پدرم و برادرمم بودن اونام ساکت بودن ، قلبم به درد میاد از اینکه یادم میاد چطور خونسرد بودن 

بعدش خودم پاشدم گشتم همه جارو ولی بی خبر از همه جا مادرم اونارو قایم کرده بود که فقط برادرم بخوره 😔😔😔 تازه نامزد کرده بودم بهم گفتن برو شوهرت بگو برات بخره 😭😭😭

یادم میاد پنجم ابتدایی بودم پریود شدم وقتی خون دیدم به مادرم گفتم گفتش برو حموم منم رفتم ، حمومم که تموم شد مادرم اومد یه شورت و یه نوار بهداشتی بهم داد بعد رفت اصلا نگفت چطور ازش استفاده کنم منم بلد نبودم ، نوار بهداشتیو بدون اینکه چسبشو باز کنم گذاشتم لای پام و شورت و شلوارمو پوشیدم ، شاید واسه شما خنده دار باشه ولی واسه من درده، باورم نمیشه تا مدت ها اینطور نوار بهداشتیو استفاده میکردم 

هر بار نوار بهداشتیو میرفتم ازش میگرفتم قایم میکرد تا خودم نمیگفتم نمیاورد هر چقدرم میگشتم نمیدونم کجا قایم میکرد 

یه بار خیلی خونریزی داشتم رفتم ازش نوار بگیرم بهم نداد عصبی شد گفت خیلی استفاده میکنی باورتون نمیشه تا فرداش با اون نوار کثیف سر کردم تا اینکه یکی بهم داد 😔😔😔 

بعد ازدواجم هر بار پریود میشدم به همسرم میگفتم واسم ده بسته نوار بگیر اونم از همه جا بیخبر میگفت اگه اینقد تو دوره پریودی اذیت میشی ببرمت دکتر 😔 میگفتم نه فقط میخام خیالم راحت باشه نوار دارم 


من آموختم زمانی شاد بودم که قلبی را شاد کردم❤

برادرم رو به شدت لوس و حسود بار آورده بودن وقتی من نامزد کردم داداشم گفت منم باید عروسی کنم و دختر عموم انتخاب کرد باورتون نمیشه دخترعموی من سالها بود زیر نظر خانواده هاشون با آقایی دوست بودن و قرار ازدواج گذاشته بودن

من انقد اصرار کردم نرین خواستگاری مگه نمیدونین اون کس دیگه ای رو میخواد ولی گوش نمیکردن همش داداشم فحشم میداد تا میگفتم دخترعمومون کس دیگه ای رو دوست داره

خلاصه رفتن خواستگاری و دخترعموم قاطعانه گفت نه و چون دختر عموم خیلی خواستگار داشت پسره گفت زودتر مراسم بگیریم و بالاخره ازدواج کردن

نمیدونین براردم چیکار کرد چند روز بعد مراسم نامزدی دختر عموم بهش پیام داده بود و تهدیدیش کرده بود و دختر عمومم به نامزدش چیزی نگفته بود ولی به عموم پیاماشو نشون داد ، عمومم زنگ زد به بابام و قضیه رو گفت دعواشون شد و جالب اینکه بابام طرف داداشم دراومده بود

بابام اومد خونه منم خونه بودم اومد قضیه رو گفت بعدش رو به من گفت همش تقصیر تو بود عروسی کردی اینجوری شد خب داداشتم زن میخواد رفت اینکارو کرد

منم اصلا باورم نمیشد پدرم داره این حرفارو میزنه منم گفتم بخدا من بی تقصیرم و بعدش کتک خوردم 😔😔😔

من آموختم زمانی شاد بودم که قلبی را شاد کردم❤

ببین برای منم همین پیش اومده بود دقیقا!!!😥

 من از یکی از پزشکای دکترساینا ویزیت انلاین گرفتم از خونه و خیلییییی خوب بود. بیا اینم لینکش ایشالا که مشکلت حل میشه 💕🌷

امیدوارم شوهرت یه مرده ایده آل باشه ک بتونه غم های گذشتتو از ذهنت پاک کنه

یَک یَکیشون =))))) راجب گوشی (نرم افزاری و سخت افزاری)و کامپیوتر (سخت افزاری) سوال داشتید پاسخگو هستم...راجب هک و مسائل مربوط به اون نپرسید...اکانت های قبلی (پسر_متفاوت ، آریا_متفاوت ، متفاوت_پسر)
2728

اینارو گفتم بخاطر اینکه اگه جنبه دختر دار شدن ندارین نیارین خواهشا بچتون دختر شد سقطش کنید بهتره تا اینکه اینطور اذیت بشه

من آموختم زمانی شاد بودم که قلبی را شاد کردم❤
یکی مثل من در حسرت دختر داشتنه....یکی اینطوری قدرش رو نمیدونه نمیفهمم کار خدا رو

انشاءالله زود هر چی از خدا میخوای بهت بده عزیزم

من آموختم زمانی شاد بودم که قلبی را شاد کردم❤
2706
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2687
2730
پربازدیدترین تاپیک های امروز