15سالم بود با زور پدر و مادرمو راضی کردم ازدواج کنم.اونام چیزی نگفتن و قبول کردن
من خنگم درسمو ول کردم،شوهرم نمیگم همه چیش بده،ولی از اول کسایی که میشناختنش گفتن این اخلاقش بده.من گفتم نه خودم درستش میکنم.اوایل داغ بودم بداخلاقی نمیکردمیگفتم من باعث شدم درست بشه.ولی همش اشتباه بود
کم کم سر هر چی کتک کاری و فحش و ...
منم نه درسی خوندم نه پدر مادر درست حسابی مجبور بودم هیچی نگم.البته دوستشم داشتم و سریع منت کشی میکردم
الان 6 سال گذشته و من دیگه جونم به لبم رسیده
خیلی کارا در حقم کرده اما فقط مالی بوده
پولش بخوره تو سرش.من محبت میخواستم.6ساله میگم من از دست بزن داشتن بدم میاد خسته شدم ولی گوش نمیده
چه خریتی کردم کاش درسمو میخوندم...