من تو شرایط خیلی سختی باردار شدم، پدرم پارانوئید گرفته بود و مادرمو یه مدت جدا از پدرم نگهداشتیم و این خیلی سنگین افتاد برام، از طرفی تو اوج این شرایط سخت و شوهرمم درسشو ول کرده بود به صورت معجزه من باردار شدم، منو شوهرم هر دو توان بچه دار شدن نداشتیم و اصلا احتمالا بارداری نمیدادم چون خودم کیست داشتم و شوهرم واریکوسل، اصلا آمادگی بارداری نداشتم چون اقدامی برای بهبود خودمون تو اون گیر و دار نکرده بودیم، بابام چون شوهرم دانشجو بود ساپورتمون میکرد اما با این اتفاق ها دیگه خانواده کلا بهم ریخته بود و شوهرم مجبور شد درسشو که با رتبه 23 شهید بهشتی قبول شده بود ول کنه بچسبه به زندگی، تا اینکه 4 روز قبل زایمانم بابا مامانم مشکلشون حل شد و مامان بابام برا زایمانم اومدن تهران 😍
اما این تنش ها اثر خودشو روم داشت و دخترم سوراخ قلب داشت و من کمی افسردگی بعد زایمان گرفتم ازون طرفم سر خرید خونه املاکی کلاه سرمون گذاشت و من بیشترین تنش زندگیم رو کشیدم، خودم دقیقا از یه مقطعی به بعد میدونم بهم ریختم، الان برا تربیت دخترم حس میکنم اون کشش و اعصاب لازم رو ندارم و زود عصبانی میشم، به شوهرم میگم بذا قرص آرام بخش بخورم تا با دخترم بهتر برخورد کنم اما قبول نمیکنه میگه طوریت نیست نمیخواد بپذیره 😤، اینم بگم شیر نمیدم و دخترم شیرخشکی هست، خیلی عذاب وجدان در برابر دخترم دارم 😔😔، به نظرتون چیکار کنم؟