من یک هفته با پدر و مادر شوهرم قهرم خونشون نرفتیم
دیشب زنگ زده به پسرش میگه از باغ گوجه آوردیم بیا ببر
منم گفتم من خونه ی مامان بابات نمیان اون دفعه به من بی احترامی کردن از در خونشون نرفته تو منو برگردوندن بهم جواب سلام ندادن
داد و هوار کرده میگه تو غلط میکنی نمیای اونا بزرگترن هرچی بگن بگن، پدر و مادر شوهر ای بدتر از این ندیدی
دیشب عین روانی ها شده بود داد و بیدا میکرد با مشت میکوبند تو سرش، قرمز قرمز شده بود چشماش از حدقه زد بیرون، بعد دستشو مشت کرد سمت من عین هوگ شده بود فقط قرمز اون، منم ترسیدم رفتم تو اتاق پتورو کشیدم سرم