اولش ترسیدم اما یدونه خوابوندم گوشش😐😁
صبحونه خوردیم شدهرم گفت بریم آبدرمانی ماهم گفتیم نه ما میخوایم بریم پل
اما شوهرم گفت منو داداشت خسته ایم بریم استخز ک بدنمون راحت شما هم قبول کردیم و رفتیم آبدرمانی نگین دودو😻
استخرش خیلی خوب و تمیز و خلوت بود🙂😻و خیلی هم خوش گذشت
ازاونجا رفتیم کبابی ک تو مزرعه خلف بود حتی اسمشم حسین زاده (فرهاد) بود
خیلی شلوغ بود خیلی هم معروف😋
حتی عکس کباب کوبیده هم گذاشتم😁
بعدش از اونجا رفتیم خونه خودمون ک گفتم تو روستای فامیلای همسرمه
جلو درمون ۹ تا اردک کوچولو بود😻😻😅
همشون فرار کردن اما من یکیشو گرفتم دستم و ازش عکس انداختم😻حتی اینجا هم گذاشتم عکسشو😁😅
بعدش ک رفتیم تو خونه . پرنیا منچ آورد و با هم بازی کردیم و اخرشم پرنیا برنده شد😂😅
بعدشم پانتومیم بازی کردیم و داداشم انقدر مارو با حرکاتش خندونده بود واسه دسشویی صف وایساده بودیم😂یعنی در این حد خندمون گرفته بود🤣🤣