2726

متنو از قبل تایپ کردم و کم کم میزارم شما ب بزرگی خودت ببخش)و اینکه خواهشا هیچ کامنتی نزارید تا متن ها پشت سرهم باشه😻 مرسی

میخوام براتون از خاطره ی مسافرتمون بگم😚

درسته که ۸.۹ روز بیشتر نموندیم ، ولی دز کل خیلی بهمون خوش گذشت

ما تو شهرستان فامیلای همسرم، ی روستا هست ب نام .....(نمیگم چون شناسایی میشم😂) اونجا خونه ساختیم با داداشم شریک.(الان صددرصد میگین ک داداشت و شوهرت چ ربطی بهم دارن، ولی زنداداشم و شوهرم یجورایی فامیلن)

پایین روستای....(همسرم) هم ، روستای مادربزرگمه ک اسم روستارو نمیگم چون ضایعس😅

ما ساعت ۶ صبح ۲۱ام راه افتادیم ب سمت شمال.

م

شدی قلبُ تنُ روحم 💍💕

ببین برای منم همین پیش اومده بود دقیقا!!!😥

 من از یکی از پزشکای دکترساینا ویزیت انلاین گرفتم از خونه و خیلییییی خوب بود. بیا اینم لینکش ایشالا که مشکلت حل میشه 💕🌷

میخواستیم بریم گیلان ک داداشم اینا ک تو ماشین خودشون بودن ، توراه زنگ زدن ب ما ک داداشه زنداداشم خونشون لاهیجانه و گفته ک خونه اونا بمونیم

ما هم قبول کردیم ک بریم لاهیجان خونه ی داداشه زنداداشم.

ما شمال ۱ روز بیشتر نموندیم چون مدرسه ها باز میشد و منم ک معلمم باید روز ۱ مهر مدرسه باشم😔😖😤

خدا قبول کنه ولی ما توراه کلا مداحی و روضه و نوحه گوش دادیم و با مداحی داشتیم لایو میگرفتیم😁

شدی قلبُ تنُ روحم 💍💕
2728

چشم 😊

بس دعاها که خلاف است و هلاک... کز کرم می نشنود یزدان پاک... شکر ایزد کن دعا مردود شد.. ما زیان پنداشتیم ان سود شد.. مصلح است و مصلحت را داند او.. آن دعا را باز می گرداند او...لینک تاپیک چالش ناشناس جدید من

منم ک خیلی خوابالو ام صندلی ماشینو خوابوندم تا و خرررر پپپففف😄

رسیدیم لاهیجان خونه آقا محسن(داداش زنداداشم)

دستشون درد نکنه برامون کم نزاشتن 😊

ما نهار رسیدیم اونجا ، نهار خوردیم رفتیم استراحت کردیم و بعد ۱ ساعت ک بلند شدیم زود اماده شدیم و رفتیم بیرون واس گردش

رفتیم دریا.شیطان کوه

از اونجام ک جاتون خالی رفتیم ذرت مکزیکی خوردیم😋

داداشمم انقدر مارو خندونده بود داشتیم غش میکردیم

داداشم رف واسمون ذرت گرفت هر چقدرم گفتیم پولشو نگرفت. قیمت قبلی ذرت ۳۰۰۰ تومن بود

اما الان شده ۱۵۰۰۰😖

بعدش داداش من عادت داره ب شوخی ب ذرت مکزیکی بگیه زِرتِ مکزیکی😁

داداش منم رفته ب فروشنده۱۵۰۰۰ داده و گفته اقا ۴ تا ذرت بدید و بقیه پول هم حتما بدید😑😐فروشنده هم با لهجه شمالی گفت آقو کوجا رو گرفتی؟ اَلا ی ذرت پازده هزا تومنه😅 داداشمم گفت نه بابا اونم گف بوخودا راست وگم😅(ب شمالیا برنخوره).

اومدیم خونه . دیدیم فاطیما جان(خانوم اقا محسن)برامون مرغ ترش درست کرده بود به به😋😋

شدی قلبُ تنُ روحم 💍💕

فاطیما ب من گفت حامله ای؟

گفتم بله

گفتش بچت پسره؟

گفتم هنوز نمیدونم

گفتش صد در صد پسره . من برای هرکیو گفتم درست دراومده👶🏻👶🏻فردا صبحش راه افتادیم سمت مشکین بلند شدیم دیدیم فاطیما برامون کره بادوم زمینی.ارده.پنیر.کره.نیمرو.شیره انگور و خرما.گردو.مربا.خامه.عسل اورده و ماهم چون زیاد بودن نتونستیم بخوریم اما واقعا دستشون درد نکنه زحمت زیادی کشیدن😻

شب اول خونه مامانبزرگم موندیم

فرداش رفتیم باغ خدا بیامرز بابا بزرگم ک هم گردو داشت هم سیب هم‌گلابی😋

ک عکس گردو هم براتدن گذاشتم😁

رفتیم باغ ،شوهرم داشت با چوب میزد ب درخت گردو ک گردو ها بیفته و ما جمع کنیم

یهو گوشیم زنگ خورد😭

عموی شوهرم بود گفتش ک سمیه(زنعموی شوهرم)مرد😭😭

کبدش خراب بود . یبار پیوند زدن ک به بدنش نخورد. دومی رو ک زدن ، بعد س روز فوت کرد😭😭😟😟

همونجا دنیا سرم خراب شد

𑹂رار شد شوهرمو داداشم و مامانبزرگم برن تبریز واسه ختمش

شدی قلبُ تنُ روحم 💍💕

ساعت ۵ صبح ۲۳ام راه افتادن سمت تبریز

اونا ساعت۸،۴۵رسیدن تبریز

قرار شد ک وقتی رفتن ختم و شام خوردن راه بیفتن سمت مشکین شهر.

منو زنداشم و پرنیا(برادرزادم) وقتی داداشم اینا رفتن ، خیلی حوصله مون سر رفت اونجا بود ک ب خودمون گفتیم خدا هیچ خونه ای رو بی مرد نکنه😁😐😐

پرنیا سیب زمینی میخواست رفتیم براش درست کردیم حتی عکسشم انداختم و گذاشتم😋😂

تا شب خوابمون نبرد ک انقدر حوصلمون سررفته بود😁تا شب خوابمون نبرد ک انقدر حوصلمون سررفته بود😁

صبح ساعت۷بیدار شدیم زنگ زدم شوهرم

گفتم کجایین؟ رسیدین؟

گفتش ک آخرای اهریم کم مونده تقریبا

یخورده حرف زدیم و گوشیو قطع کردم😁

زنداداشم گفت ابجی(من) تا صبح نخوابیدم از ترس

گفتم وا چرا

گفتش ی جیرجیرک پیدا کردم دیگه نتونستم بخوابم😖

شدی قلبُ تنُ روحم 💍💕

پرنیا هم از زنداداشم بدتر ترسوتره😁😁

صبحونه هم ک تخم مرغ محلی به به😋😋

اما خیلی حوصلمون سررفته بود

مخصوصا پرنیا ک انقدر ب داداشم وابسته س😁خونه ی زنداییم کنار خونه مامانبزرگمه

زنداییم همسنه منه اما بچه نداره و بچه دار نمیشه

امروز بیبی زد مثبت بود ب داییم گفتم خیلی خوشحال شد😻😻👶👶

منم هر وقت میرم روستا ، بدنم حساسیت میزنه یعنی دون دون قرمز میزنه و میخاااررههه

حتی عکسشم انداختم😂😅(الان میگین چقد خنگه ک حتی از دستشم عکس میندازه😅) و براتون میزارم😐😅

قرار شد ک صبح شوخرم خونه باشه و بعد از ظهر بریم پل معلق😻😝😝

شب خوابیدیم و صبح ک بلند شدم دیدم یکی با عینک(شوهرم عینکیه)و چشای گنده منو نگاه میکنه

شدی قلبُ تنُ روحم 💍💕

اولش ترسیدم اما یدونه خوابوندم گوشش😐😁

صبحونه خوردیم شدهرم گفت بریم آبدرمانی ماهم گفتیم نه ما میخوایم بریم پل

اما شوهرم گفت منو داداشت خسته ایم بریم استخز ک بدنمون راحت شما هم قبول کردیم و رفتیم آبدرمانی نگین دودو😻

استخرش خیلی خوب و تمیز و خلوت بود🙂😻و خیلی هم خوش گذشت

ازاونجا رفتیم کبابی ک تو مزرعه خلف بود حتی اسمشم حسین زاده (فرهاد) بود

خیلی شلوغ بود خیلی هم معروف😋

حتی عکس کباب کوبیده هم گذاشتم😁

بعدش از اونجا رفتیم خونه خودمون ک گفتم تو روستای فامیلای همسرمه

جلو درمون ۹ تا اردک کوچولو بود😻😻😅

همشون فرار کردن اما من یکیشو گرفتم دستم و ازش عکس انداختم😻حتی اینجا هم گذاشتم عکسشو😁😅

بعدش ک رفتیم تو خونه . پرنیا منچ آورد و با هم بازی کردیم و اخرشم پرنیا برنده شد😂😅

بعدشم پانتومیم بازی کردیم و داداشم انقدر مارو با حرکاتش خندونده بود واسه دسشویی صف وایساده بودیم😂یعنی در این حد خندمون گرفته بود🤣🤣

شدی قلبُ تنُ روحم 💍💕
2706
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2687
2730
پربازدیدترین تاپیک های امروز