بعد ده دقیقه وسیله هام جمع کردم برم بیرون . چون اقا قهر کرده بود .منم حوصلم تو خونه تنهایی سر میرفت. رفتم تاشب خونه مامانم. شب ساعت 9 زنگ زدم بیا دنبالم.
اومد ولی اصلا سرشو بلند نکرد. تا خونه سرش تو گوشیش بود و یه کلام حرف نزد. خونه که رسیدیم واقعا حالم بد بود چون میشناسم رفتارشو کااملا بی محلی میکنه و اصلا جلو نمیاد حتی شده یه سال بشه . اون وقت منم که از تنهایی دق میکنم تو خونه. رفتم جلو گفتم چته چرا با من این طوری میکنی. بغض گلومو گرته بود و اشکام همین جوری بود که میومد